خلاصه ماشینی:
به همین سبب ابن سینا راجع به قول مشهور ارسطو در تعریف نفس،که بر حسب آن نفس کمال اوّل برای جسم طبیعی آلی بالقوّه است،میگوید که این تعریف تنها ناظر به روابط نفس و بدن است،و حاکی از ماهیّت نفس نیست.
پس آنچه مانع قول ابن سینا به اتّحاد عاقل و معقول شده،همان بوده است که موجب قول ارسطو بدین معنی گردیده است؛و آن اینکه چون نظر ارسطو حاکی از این بود که عقل هیولانی هیچگونه صورتی ندارد،بلکه صورت خود را با قبول معقول به دست میآورد،ناگزیر میبایست اتّحاد عقل و معقول را در ضمن عمل تعقّل بپذیرد،و یا لا اقلّ قول او قابل تأویل بدین رأی باشد،تا مفسّری مانند اسکندر افرودیسی،که در سلب تحصّل از عقل هیولانی تا آنجا پیش میرود که تقریبا آن را معدوم میگرداند،عقل را در معقول از هر جهت منحلّ و مستهلک سازد3.
-امّا در مقابل او ابن سینا،چون قائل به وجود جوهری نفس ناطقه در همهء مراحل آن،حتّی در مرحلهء عقل هیولانی است، البتّه نمیتواند انحلال آن را در صورت معقول بپذیرد؛چنانکه خود ارسطو نیز به یک (1)-کتاب L?on Robin راجع به ارسطو ص 195 و 196؛ارسطو دربارهء نفس،429 ب 21.
همین قدر میتوانیم گفت که اگر این مبهمات در آراء ارسطو،یا در طرز بیان او نبود،فی المثل،اگر ارسطو به صراحت معلوم میداشت که قائل به بقای نفس ناطقه نیست،و یا معنی جنبهء الهی عقل را که در فقراتی از آثار خود بدان اشاره کره است مبهم نمیگذاشت،وضع مذهب ابن سینا در قبال فلسفهء او صورت حالیّه را نداشت.
و ارسطو در آثار این دوره هنوز نفس را من حیث المجموع مجرّد از بدن و قائم به خود میدانسته و به همین سبب میتوانسته است عقل را نیز قوّهای از جملهء قوای نفس بداند.