چکیده:
هگل جوان که وارث دین کانتی و روشنگری است دیدگاه نوینی را در خصوص دین ارائه میکند که از جهات مختلفی نقد دین کانتی است؛ از نظر هگل، دین کانتی برخاسته از کل وجود انسان نیست. هگل دین مورد نظر خود را دین ذهنی میخواند که برخاسته از صمیم روح و قلب است، در حالی که نقطة مقابل آن، دین عینی است که دستساختة مفاهیم عقلی است. دین ذهنی هگل، توجهی به جاودانگی شخصی نفس ندارد؛ و کمال نفس در همین دنیا و در تشبه به خدا و وحدت با خدا حاصل میشود. به باور هگل، ما در بیان حقایق دینی با فقر زبانی مواجهایم؛ زیرا اولا: وجود خدا از سنخ سایر موجودات نیست و ثانیا: روح را فقط روح درک میکند و کسی که بخواهد او را فقط با عقل درک کند، از درک الوهیت و از بیان آن عاجز خواهد ماند. برای این که کسی بتواند حقیقت الوهیت را درک کند، باید روحش تعالی یابد و از کرانمندی به سوی بیکرانگی حرکت کند.در بعد سیاسی- اجتماعی نیز باید گفت کارکرد دین، متأثر از دینداری بیشتر افراد اجتماع است؛ اگر اکثریت مؤمن باشند، افراد دیندار در عشق و وحدت با یکدیگر زندگی میکنند، اما اگر اکثریت بیایمان باشند، دینداران به انزوا روی میآورند. عیسی نیز به همین دلیل انزوا گزید. در نهایت، برای این که وحدت جامعة مومنان که به وسیلة عنصر عشق با یکدیگر متحد شدهاند به وحدتی کامل تبدیل شود و با عینیت نیز یگانه شود، به عنصری نیاز است که حلقة واصل این یگانگی شود و آن عبارت است از خیال. خیال که از یک سو با روح در پیوند است و از سوی دیگر، مصداق تام الوهیت را در شخص عیسی مشاهد میکند، میتواند پیوند میان عشق و عین را درک کند و این وحدت را تکمیل کند
خلاصه ماشینی:
"کانت با تأکید بر انجام عمل مطابق حکم عقل محض گمان میکند که راه وصول به سعادت و بهروزی(کامروایی غرایز) را، که در این صورت توسط خدا تضمین میشود، پیدا کرده است اما از نظر هگل، دیدگاه مقابل هم بدون چنین تأکیدی، به دنبال کامروایی غرایز است، و اگر حسابگری خوبی داشته باشد، به مقصود خواهد رسید (Hegel, 1793a, p.
از سوی دیگر، حتی اگر چیزی با مفهوم خدا، جاودانگی و موارد مربوط به اینها ارتباطی نداشته باشد و یک عنصر انسانی صرف اما تأثیرگذار باشد، مشمول تعریف دین میشود: «در میان این موارد، ما تعالی و شرافت روح 129 یک ملت را به نحوی که در جانش 130 احساس خفتة ارزش واقعیاش را بیدار کند و تصویری از خود را که با صبغة نیکی و انسانیت رنگآمیزی شده است تقویت کند، مشمول تعریف دین به عنوان یک امر عمومی میدانیم» (Hegel, 1793a, p.
اما در این میان، از نظر هگل، عقل نزدیکترین پیوند را با حیات دارد؛ چرا که عقل در وجود انسان، یک بخش در کنار سایر بخشها نیست بلکه عنصری است که در همة بخشها سریان دارد و لطافت آن، موجب چنین قابلیتی برای آن شده است؛ به تعبیر خود هگل، عقل همچون نمک غذا است که اثر بخشی آن در ضمن بیتعینی آن میباشد."