خلاصه ماشینی:
"آن نامه و نامه دیگری که در سال 9591 نوشته شده است(«من این بار گران را برای چه بر دوش میکشم؟اگر خدا نباشد،روحی در کار نخواهد بود،اگر روح در کار نباشد،در آن صورت عیسی تو نیز عاری از حقیقتخواهی بود»)تنها نامههایی است که در آنها رگههایی از تردید نسبت به وجود خداوند به چشم میخورد.
کولودیج چوک میگوید که وی به جای آنکه تمام افتخار این دستاوردها را به خداوند نسبت دهد و خود را خلاص کند، مدام رنج میکشید که«هر نوع افتخاری که از این راه برای خود قائل شود-حتی اگر در ته دل باشد-گناه است.
او همیشه شوق عظیمی داشت که در مصائب عیسی شریک شود،اما هرگز گمان نمیکرد که آنچه نصیبش خواهد شد آن لحظه خاصی است که عیسی بر فراز صلیب گفت،«خدای من،خدای من،چرا مرا رها کردی؟» این فکر که او نه خلأی پوچ بلکه غیبتی را میآموزد که چه بسا همان آزمون الهیای بود که از خداوند طلبیده بود،این فکر که استقامت او در کوران این آزمون پژواک ایمانی بود که عیسی بر فراز صلیب با خود تا دم مرگ به سلامت برد،این فکر که آن تاریکی چه بسا عنایتی الهی بود که بر قوت آن صلای روحانی میافزود،یکباره به رنج او معنا بخشید.
(خطاب به عیسی-بدون تاریخ) اما بسیاری معتقدند که کتاب بیا و روشنای من باش پیامدهای گستردهتری دارد که احیانا از قرار دادن ترزا در جرگه قدیسان کاتولیک مهمتر است:اگر او توانست نیم قرن بدون آنکه خداوند را در دل و سر داشته باشد،به راه خود ادامه دهد،در آن صورت چه بسا کسانی که تا آن پایه از تقدس بهره ندارند،بتوانندبا اشکال خفیفتر آن معضل کنار بیایند."