خلاصه ماشینی:
برای توضیح بیشتر این مسئله،به ناچار باید بخشهایی دیگر از کتاب آذرنوش را مورد توجه قرار داد:«هنگامی که جملههای فارسی را که طی سه سدهء نخست در ایران و خارج از ایران ادا شده،میخوانیم و آنها را کنار کتابهایی که احتمالا به زبان فارسی دری در همان زمانها وجود داشته،مینهیم،و آنگاه همه را با انبوه کتابهای پهلوی که سیلآسا به زبان عربی سرازیر شده بود،میسنجیم،بیاختیار با خود میگوییم که در آندو سه قرن سکوت،عجیب هیاهویی به پا بوده است»(همان:116).
اکنون میتوان از تردیدهایی بسیار جدی سخن به میان آورد که چگونه چند اثر به زبان فارسی قادر بود آن میراث متنوع،گسترده و ژرفی را که از بعد از اسلام شکل گرفته بود، به خطر اندازد؟و آیا تصور هرگونه چالشی در این میان،نباید مبتنی بر تناسب و موازنهء قدرت باشد؟چند خداینامه و پارهای کتابهای آیینی و دینی و آثاری دیگر که خود از هندی و یونانی و سریانی ترجمه شده بود،دیگر چگونه میتوانست در برابر فرهنگی که پس از اسلام شکل گرفت و ترجمههای مکرّر و کاملتر از آثار پیشین،تنها یک نمونه از میزان بالندگی آن را مینمایاند،تهدیدی قلمداد شود؟ آذرنوش با طرح نظریهء چالش،که نهایتا به صورتی کاملا مبهم و تعمیق نیافته،آن را از جنگ قدرت و مکنت درمیان خود ایرانیان منبعث میداند،به توقّعات موجود از تحلیل وقایع تاریخی پاسخ مناسب نمیدهد،و راهبردی انطباقپذیر از چگونگی مناسبات زبانی ارائه کند.
آنچه از سرزنش برخی از عالمان نسبت به زبان فارسی و به احتمال بسیار،مردم فارسیزبان در آن روزگاران،به ما رسیده است را باید گونهای واکنش از سوی ایشان نسبت به میراث چشمگیری دانست که فرهیختگان ایرانی برای آن مجاهدت بسیار کرده و اکنون آن را از میراث کهن خود بیشتر میخواستند.