خلاصه ماشینی:
"هرگاه مادر برای پخت نان آماده میشد سید عباس هیزم آماده میکرد و در عین حال به کمک مادرمان میشتافت و همراه او به رودخانه میرفت و آب میآورد.
از آن دوره چه خاطرههایی دارید؟ وقتی به کویت مهاجرت کردیم،سید عباس حدود پنج یا شش سال سن داشت،در آن زمان کمیل شمعون رئیس جمهوری وقت در مخالفت با گسترش گرایشات ملی خواهانه و ناسیونالیستی در لبنان و منطقه،مقررات فوق العاده وضع کرد و از امریکا خواست به کمک او بشتابد.
لازم میدانم به این نکته نیز اشاره کنم که تا روز خاکسپاری سید خبر نداشتم که فرزندان او کت و ژاکت به تن ندارند،لذا همان روز به بازار رفتم و برای آنان چند دست لباس خریداری کردم.
اما،هنگامی که با برادرم سید عباس روبهرو شدم،سعی کردم با پرسشهای آزاردهندهام،او را تحریک کنم ولی،او همواره لبخند میزد و با برخوردهای مثبت به پرسشهایم پاسخهای منطقی و قانع کننده ارائه میداد، و من به ناچار سر تسلیم فرود آورده و توضیحات او را قبول میکردم."