خلاصه ماشینی:
"از نظر تقید به آداب و احکام،خاطرهای از آنها دارید؟ بله،یک روز مهدی از دبیرستان برمیگردد و احساس میکند که اگر بخواهد تا خانه برسد نمازش قضا میشود،برای همین به مسجد شاه(امام)میرود،منتهی نگهبان او را راه نمیدهد و میگوید تروریستها برای دیدن مسجد آمدهاند.
هنگامی که ساواک،پسر عموی ما را دستگیر کرد،او در بازجوئیها گفته بود که مهدی با دو تا خواهرش کار میکند و مهدی وقتی این را شنید،ترسید که ساواک ما را دستگیر کند و گفت که باید زندگی مخفی را شروع کنیم.
من و خواهرم صدیقه بسیار خوشحال بودیم که میتوانیم راه مهدی و محمد را دنبال کنیم،چون آنها واقعا برای ما الگو بودند.
من و خواهرم موقعی وارد گروه شدیم که مهدی و محمد کاملا تحت نظر ساواک بودند و زندگی مخفی را شروع کرده بودند.
چند ماهی میشد که ارتباط محمد و مهدی با خانواده قطع شده بود و آنها از طریق زهرا زندیزاده به ما خبر دادند که شدیدا زیر نظر ساواک هستیم و احتمال دارد دستگیر شویم."