خلاصه ماشینی:
"به راستی آن بزرگمردان و بزرگزنان،زمانی که در این ایوانها دوانده میشدند،در دل به چه میاندیشیدند؟چه چیز باعث شده بود که نه یک روز و یک ماه،بلکه ماهها و سالها مقاومت کنند؟هر روز شکنجه شدن و شنیدن صدای شکنجههای دوستان و حتی خبر شهادتشان را چگونه تاب میآوردند؟ به راستی این چگونه ایمانی است که تحمل این همه فشار روحی و شکنجه جسمی را میسر میسازد؟ با شنیدن نحوه شکنجهها و خواندن مشخصات فردی شکنجهگران در اتاقهای مربوطه،با خود میاندیشم که به راستی اینان از اهالی کدامین سرزمین نفرین شده بوده و در چه محیطی رشد کرده بودند؟همبازی دوران تحصیل و کودکیشان که بوده؟آیا به راستی در این سرزمین و میان همین مردم بزرگ شده بودند و اینچنین وحشیانه و بیرحمانه با آنان رفتار میکردند؟بیتردید در روح اینان،نشانی از فرهنگ و تمدن شریف ایرانی نبوده و در قلبهای سیاهشان،حتی بارقهای از نور ایمان نتابیده بود،وگرنه چگونه میشود نام انسان بر خود نهاد و چنین کرد؟ با صحبتهای راهنما به خود میآیم.
به راستی این سلولها شاهد چه صحنههایی بودهاند؟ترسهای قبل از شکنجه،هراس از اینکه نوبت شکنجه رسیده و بدنهای نیمه جانی که روی این زیلوها افتادهاند،خونابههایی که زمین را رنگ کرده، دیوارهای بلندی که صدای فریادها و نالهها را در خود جا داده و همدم و همراه آن مردان و زنان مقاوم بودهاند که چه شبهائی را تا صبح در تنهایی خود با بدنهای کوفته (به تصویر صفحه مراجعه شود) از درد ضربهای ناجوانمردان بیدین،با خدای خود راز و نیاز کردهاند و تنها گوش شنوایشان و همصحبتشان در این اتاقهای سرد و خفه،خدا بوده و دیوارهایی که سرد و بیجانند."