خلاصه ماشینی:
"دربارهء زندگی مالاپارته،براساس آنچه در فرهنگ آثار و مقدمههای سهگانهء آثار مذکور و دانشنامهء ویکی پدیا در اینترنت و بیوگرافی انگلیسی وی نوشته گرنویل به دست میآید،این نکات دانستنی است:خانوادهء او اصل و نسبی آلمانی داشتند و خودش در سال 1898 در پراتو نزدیک فلورانس به دنیا آمد.
مالاپارته در سال 1955 مجلهی تئاتر Sexophone را منتشر و اداره کرد و این آخری شکستی برای او قبل از مرگش بود.
میتوانم بگویم که جنگ در این کتاب به صورت عامل اصلی مطرح نیست،بلکه به شکل تماشاچی میآید،البته به این معنی که منظره،خودش تماشاچی است.
بیجا نخواهد بود گفته شود که این نوع کار بعدها-به وسیلهی دیگران-در ادبیات ایتالیا رواج یافت...
اگر میدانستی که مسیح میان آنها و میان این مردگان بیچاره خوابیده است آیا رهایشان میکردی؟ جیمی گفت:شاید میخواهی به من بفهمانی که مسیح نیز جنگ را باخته است؟آهسته گفتم: بردن جنگ خجالتآور است.
در جواب برخی منتقدین با غرور میگوید که اگر برخی از بزرگان هنر،نبوغشان را در احتیاط فدا کردهاند:«من در بیاحتاطی فدا کردم»و سپس به سبک خاص خود گوشزد میکند:«دوست ندارم با مردمی بحث کنم که آنچه میگویند نمیفهمند و یا فهم ندارند و یا مدام از این شاخ به آن شاخ میپرند.
ولی به شما که با اندک لطفی مسائل کتاب پوست-و«دستهی اخلاقی»غیرقابل تصوری را که به من منسوب کردهاند-بررسی کردهاید،چرا نباید مؤدبانه آنچه را که خلاف شما فکر میکنم بگویم؟» مالاپارته تمام نبوغ خود را برای بازگرداندن غرور به شکستخوردگان نشان داد."