خلاصه ماشینی:
"تجربه یک"دنیای ذهنی ژرف"که رؤیا بر ایمان به ارمغان میآورد و برگسون،درحالیکه با کمال تأسف رؤیا را نفی میکند،از دور آنرا به صورت یک سرزمین مبهم موعود خواهد دید بدون آنکه هیچ گاه به ماهیت آن پیببرد(در حالیکه با رد کردن رؤیا،دری را-که نه از عاج است و نه از شاخ-به روی اگزیستانسیالیستهایی باز میکند که چیزی نیستند بجز نئوکلاسیکهایی مزین به نیهیلیسیم باب روز)و این یونگ است که میباید دست به اکتشاف بزند و-به کمک کورسویی از آن علوم قوم شناختی-مفهومی روحانی را از این تجربه اقتباس کند.
در نتیجه،ما به آن شهود عظیم رمانتیک نزد این روان درمانگر زوریخی دستی مییابیم که توسط نروال نیز تجربه شده بود و مطابق با آن، رؤیا نوعی اظهار دسته جمعی از"من"عمیق است،"من"ی که تمامی مرزهای پدیدار شناختی"من"را،یک خود واقعی را،پشت سر می گذارد.
مطمئنا نمیخواستم خود را درگیر رابطههایی که در تفکرات فرهنگهای غیرغربی میان رؤیا یا تخیل و معنویت حقیقی(یا همان انضمامی یا غیرصریح)وجود دارند بکنم اما در اینجا قصد دارم به دو"جمعبندی"موجود بپردازم که در سالهای اخیر(7691-9591) بطور مؤفقیتآمیزی در باب"رؤیا و تعابیر آن"و"رؤیا و جوامع انسانی" ای انجام شدهاند که در آنها تمامی فرهنگهای غیرغربی-درون زمان، ورای تاریخچه فاوستی ما در هزاره اخیر،همچنانکه درون فضای قوم نگارانه-به منظور گرامیداشت رؤیا به مثابه نوعی تجلی رسمی از"من" ی معنوی گردهم آمدهاند.
همچنین ما توسط پیشرفتهایی همسان-دشوار و پر از دام برای غرب،پیروز و حل شده برای شرق اسلامی-تفکر زمان خود را مشاهده میکنیم که کمکم شأن قبلی خود را باز مییابد و رؤیا و معنویت نیز در این جریان قرار میگیرند؛درحالیکه تفکر غیرغربی و بخصوص تأملات نظری اسلامی بدون هیچ مانعی در طی قرون،پیغام رؤیا و واقعیت تصویری روح را پژوهیده،دستهبندی و درک کرده است."