خلاصه ماشینی:
"گفتوشنود شاهد یاران با بازماندگان شهید رئیس علی دلواری در خصوص ابعاد شخصیتی ایشان از ابتدایی که تهیه این گزارش را به عهده گرفتم حس خاصی داشتم،حس نزدیک شدن به یک تعریف بزرگ، یک تعریف متفاوت از زندگی.
در طول دو روزی که به بوشهر سفر کرده بودم با استادان مختلفی که هریششک چندین جلد کتاب در خصوص حماسهء قیام شهید رئیس علی دلواری نوشته بودند دیدار و گفت و گو کرده بودم،گفتوگوهایی که اگرچه موضوعی واحد را مطرح میکرد اما به هیچوجه بوی تکرار و خستگی در آنها وجود نداشت.
با این حال وقتی بعد از ظهر روز سه شنبه با تفاق همکاری و آقای یگانه از بینادی شهید استان بوشهر همراه شدیم تا به دلوار برویم و با بازماندگان شهید رئیس عی دلواری دیداری کنیم،قلبم در سینه آرام نگرفت.
»از کوچه آقام(بهادر خان)سه سالش بود که بابام(رئیس علی)شهید شد.
خب،آقام(بهادر خان)سه سالش بود که بابام(رئیس علی) شهید شد.
اصلا مردم اینجا، همه،مخصوصا اون دوره،هر وقت دورهم مینشستند ماجرای رئیس علی و تفنگچیهایش را تعریف میکردند،اما من بچه بودم و بازیگوش،برای همین پای صحبت بزرگترهای زیاد نمینشستم.
برای اینکه حالوهوایش را عوض کنم پرسیدم نوهء رئیس علی بودن چه حالی دارد؟لبخندی زد و گفت: حال خوبی داره؛احترام داره،افخار داره،اما خب سخت هم هست.
خیلی جاها به دنبال عکس از رئیسعلی بودیم آیا خود شما عکسی از ایشان ندارید؟ من یک عکس از سفارت انگلیس توی کویت گرفته بودم که وقتی آقای خامنهای آمدن دادم به ایشان.
بابام میگفت وقتی رئیس علی و تفنگچیهایش از جنگ برمیگشتند برایشان کمین گذاشته بودند تا رئیسعلی را دستگیر کنند."