خلاصه ماشینی:
"صائب تبریزی دادوستد ای خواجه،هجو ریشه فرو میبرد،بترس شاخیست اینکه میندهد میوهء بهی حاکم تو باش و جانب خود گیر و حکم کن کردم در این معامله من با تو کوتهی شاعر اگر تو باشی و از من طمع کنی این وعدهها دهم که تو دادی و میدهی هم خود بگو که از پی تحریر هجو من یک لحظه کاغذ و قلم از دست مینهی؟ وحشی بافقی تهاتر نظام بینظام ار کافرم خواند چراغ کذب را نبود فروغی مسلمان خوانمش؛زیرا که نبود دروغی را جوابی جز دروغی خواجه نصیر الدین طوسی کار دنیا کارکرد جهان دون عجب است هه سوک است و نام او طرب است آنکه نادان،ستور او بتک است و آنکه دانا کمیت او عقب است گر فروتر نشست خاقانی چه کند روزگار بیادب است «قل هو الله» نیز در قرآن زیر «تبت یدا ابی لهب» است حکیم خاقانی پاداش یکی پرسید از آن برگشته ایام که تو چه دوست داری؟گفت:دشنام ک مردم هرچه دیگر میدهندم بجز دشنام،منت مینهندم عطار نیشابوری شعر او،شعر من میر خسرو را-علیه الرحمه-شب دیدم به خواب گفتمش عصمت1تو را یک خوشهچین خرمن است شعرا و چون بیشتر از شعر تو شهرت گرفت؟ گفت باکی نیست؛زیرا شعر او شعر من است!"