خلاصه ماشینی:
"این کدام خانه است که ما در آن هستیم؟!
اما نه،اگر این خوابی بود یا توهمی.
من میدانستم که در کدام خانه ایستادهام و میدانستم این چیست که بر گونههایم میغلتد و آنها را میسوزاند.
آری،میدانم،میدانم برای هر چیز سایشی هست.
رودخانه را بسترش میساید و کوهها را عبور باد.
برای من نیز سایشی هست در هر لحظه.
من سهم خود را میخواهم از این سایش.
اما وای،وای سهم من این نیست.
سهم من زخمی نبود اینچنین عمیق و ژرف.
پس چهل هزار زخم در یک لحظه،یک آن،در تحمل تمامیت بشر نیز نیست.
من درغوغای پرهیاهوی یک سایش،چهل هزار تن از خانوادهام را که کنار من در زیر سقف خانههای خستهاشان آرمیده بودند،به یکباره از دست دادم.
اکنون من ایستادهام،با چشمانی مبهوت،با دستانی بیرمق و پاهائی که نمیدانند ایستادن یعنی چه،و سؤال میکنم از رودخانهها،کوهها، درختها و ازمین «این کدام خانه است که ما در آن هستیم؟!» فرهاد مهندسپور"