چکیده:
مرگ همواره از مهمترین دغدغههای انسان بوده است؛اما عرفا به این پدیده به شیوهای دیگر نگریستهاند و گاه،حتی خودخواسته،طالب آن بودهاند البته مرگطلبی عرفا هرگز به معنی قتل نفس یا بیتوجهی به نعمت حیات نبوده است؛بلکه مرگ از دیدگاه آنان،پنجرهای به وصال معبود است.مولوی در مثنوی کبیر و هم در دیوان شمس،به مسئله مرگ پرداخته و ویژگیها،ابعاد و آثار آن را بررسی کرده است.در این مقاله،به این مقوله پرداخته شده است.
خلاصه ماشینی:
"سالک-که مرغ باغ ملکوت است و از این عالم خاکی نیست-از ترک کردن دنیای مادی واهمهای ندارد؛زیرا براساس آموزههای دینی خویش میداند با رستن از قفس مادیات،به محضر دوست راه خواهد یافت: یا أیها الإنسان إنک کادح إلی ربک کدحا فملاقیه 1 ازاینرو اظهار دلتنگی از قفس تن و آرزوی رستن از زندگی دنیوی،جزء موتیفهای متون عارفانه است: اقتلونی یا ثقاتی إن فی قتلی حیاتی و مماتی فی حیاتی و حیاتی فی مماتی اقتلونی ذاب جسمی قدح القهوة قسمی هله بشکن قفس ای جان چو طلبکار نجاتی ز سفر بدر شوی تو چو یقین ماه نوی تو ز شکست از چه تو تلخی چو همه قند و نباتی (مولوی،3731:غزل 3182) در مثنوی کبیر و نیز غزلیات مولانا جلال الدین بلخی نیز،همچون بسیاری دیگر از متون عرفانی،در باب مرگ و حیات مطالب زیادی وجود دارد که-علیرغم تحقیقات بیشماری که در باب این دو اثر سترگ صورت گرفته-هنوز به طور کامل کاویده نشده است.
(مثنوی،2503/1 به بعد) زندگان بیجان: مولانا،علاوه بر«بود»که همانا حی جلیل(خداوند)است،«نمود»را نیز در نظر میگیرد و معتقد است همهء اجزای طبیعت زندهاند و در بارگاه الهی همچون عاشقی در راه وصال معشوق به خود میپیچند: باد و خاک و آب و آتش بندهاند با من و تو مرده با حق زندهاند پیش حق آتش همیشه در قیام همچو عاشق روز و شب پیچان مدام (همان،838 به بعد) زنده بودن جمادات برای انسانها به سختی قابل درک است؛اما زنده شدن چوبدست حضرت موسی(ع)نمونهای از این حیات است: عالم افسرده است و نام او جماد جامد افسرده بود ای اوستاد باش تا خورشید حشر آید عنان تا ببینی جنبش جسم جهان چون عصای موسی اینجا مار شد عقل را از ساکنان اخبار شد..."