چکیده:
پیش از مولانا،نظریهء آرمانشهر توسط فلاسفهء بزرگ یونانی و اسلامی از ابعاد گوناگون مورد بحث و بررسی قرار گرفته بود و جنبههای مختلف آن به روشنی و با دقتی ستودنی بررسی و بازنمایی شده بود.مولانا که میراثدار اندیشههای پیشینیان بود و خود نیز صاحب تفکراتی خاص برای بهبودبخشی به نحوهء زیستن انسانها است،در سراسر مثنوی به صورت پراکنده و در بحثهای غیر منسج،اندیشههای آرمانشهری خویش را مطرح کرده است. مقالهء حاضر،به منظور ترسیم خطوط این اندیشه و تبیین نظریهء مولانا دربارهء جامعهای آرمانی که توانایی ایجاد بستری مناسب برای بهرهگیری انسانها از لذتهای حقیقی زندگی را دارد،نوشته شده است.روش پژوهش حاضر،کتابخانهای است و اطلاعات به دستآمده،به شیوهء تحلیلی- توصفی،طبقهبندی و ارائه شده است.
خلاصه ماشینی:
"و درمان این دردها،همه را یک کاسه شراب عشق و نیستی تشخیص داده است: پس سقام عشق جان صحت است رنجهایش حسرت هر راحت است خوبتر زین سم ندیدم شربتی زین مرض خوشتر نباشد صحتی پوزبند وسوسه عشق است و بس ورنه از وسواس کی رسته است کس (همایی،9631:ج 2،297) عشق تمام نقایص و عیبهای وجود انسان را زایل میکند و او را به کمال میرساند: هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و عیب کلی پاک شد شاد باش ای عشق خوشسودای ما ای طبیب جمله علتهای ما ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما (1/22-42) عشق حتی اگر مجازی باشد،انسان را به حقیقت که یکی از آرمانهای بزرگ بشر است،میرساند: عاشق تصویر و وهم خویشتن کی بود از عاشقان ذو المنن عاشق آن وهم اگر صادق بود آن مجاز او حقیقتکش بود (1/2772-3) و انسان با بال و پر عشق است که میتواند پرواز کند: عشق را پانصد پر است و هر پری از فراز عرش تا تحت الثری زاهد با ترس میتازد به پا عاشقان پرانتر از برق هوا کی رسند آن خایفان در گرد عشق کآسمان را فرش سازد درد عشق (5/3912) از بررسی جایگاه عشق در مثنوی،میتوان اینگونه استنباط کرد که مولانا در عشق این توانایی را میبیند که-البته با عقل کمالطلب و خداجو-پایه و اساس یک شهر آرمانی قرار گیرد و نیز یک انسان ایدهآل و مطلوب برای آن آرمانشهر بسازد."