خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) فمینیسم و تاریخنگاری(2) نظریهها و کاربستها حسینعلی نوذری استادیار علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج فمینیسم در قرن بیستم با بسط و گسترش حوزههای نظری آن به علوم انسانی و اجتماعی و به ویژه در رشتههای مختلف و اساسی و مهمی چون علوم سیاسی، جامعهشناسی،تاریخ،ادبیات،نقد ادبی و نیز تلاش برای ارائه پارادایمها و الگوها و روشهای تاثیرگذار در عرصههای سهگانهء فلسفه سیاسی، نظریه سیاسی و اندیشه سیاسی و نیز ظهور و بسط و تکامل آن درمقام یک الگوی چالشبرانگیز در عرصه مطالعات فرهنگی،مطالعات زنان و مطالعات بین رشتهای، به صورت یکی از مهمترین«جنبشهای اجتماعی جدید»در کنار سایر جریانهای موجود درآمده است.
جدا از فصل مشترکهای مذکور،باید به این نکته نیز در عین حال توجه داشت که گرچه در مقولهء جنسیت و طبقه در تلاشی برای درک و فهم مناسبات و سلسله مراتب اجتماعی،درک بسترها و تحلیل رابطههای تاریخی و ارزیابی و بررسی نقش و تأثیر پدیدههایی چون تضاد،انقیاد یا سوژهسازی،تا حدودی به هم نزدیک میشوند و گرچه هر دو به تاریخ در کلیت آن میاندیشند و به آن به منزلهء کلیت و تمامیت و هویتی البته متکثر و چند لایه مینگریند(گرچه با تفاوتها و تمایزهای خاص خود)،اما در نهایت بر سر«کلیت بخشیدن»به تاریخ باهم اختلاف پیدا میکنند.
به اعتقاد جون اسکات تاریخ فمینیستی و تاریخ زنان در دهه 0891 میلادی در آستانه تولید و خلق نخستین نظریهپردازیها و نیز نوعی نظریهپردازی مجدد و مفهومپردازی جدید دربارهء نظریه و کاربست تاریخی قرار داشت (Scott,1988) اسکات با بر مواضع پساساختاری اظهار میدارد که«زبان ابزار و واسطهای است برای ایجاد و تأسیس مناسبات جنسیتی و تولید دانش و شناخت راجع به زنان در گذشته و حال."