چکیده:
فلسفه سیاسی افلاطون، آشکارا نتیجه آرای فلسفی اوست. در این میان، نظریه مثل افلاطون بیش از همه در نظریات سیاسی او تاثیر داشته است؛ به طوری که فلسفه سیاسی افلاطون را بدون فهم معنی مثل نمی توان درست دریافت. اندیشه های سیاسی مانند حکومت فیلسوفان، دولت ثابت و به دور از هر گونه تغییر، عدالت به معنای پرداختن هر کس به کار خود، طرح مدینه فاضله و انواع حکومت و نیز مخالفت با حکومت دموکراسی، در واقع بر پایه متافیزیک افلاطون و به طور خاص نظریه مثل استوار است.
بنابراین، در تحلیل اندیشه های سیاسی افلاطون باید همیشه نسبت آن را با نظریه مثل مدنظر قرار داد. نظریه مثل به عنوان محور کل نظام فلسفی افلاطون، مبنای فلسفه سیاسی اوست. افلاطون به قصد ساماندهی نابسامانیهای سیاسی با توسل به نظریه مثل می کوشد تا با رد شکاکیت در مبانی هستی شناسی و معرفت شناسی، اصولی استوار برای اخلاق و سیاست فراهم آورد. از نظر افلاطون، اگر بناست دولت از ثبات و استواری برخوردار باشد، باید نسخه صحیحی از صورت یا مثال دولت باشد.
مساله اصلی این مقاله، تحلیل و تبیین چگونگی ارتباط نظریه مثل و فلسفه سیاسی افلاطون است. به عبارت دیگر، محقق می کوشد نشان دهد چگونه نظریه مثل به عنوان محور کل فلسفه افلاطون، این نوع فلسفه سیاسی خاص را ایجاب کرده است. بررسی تفسیرها و انتقادهای مختلف به فلسفه سیاسی افلاطون در پرتو نسبت فوق نشان می دهد که موضع برخی از منتقدان وی، از جمله کارل پوپر در پرتو نسبت فوق قابل تردید است.
خلاصه ماشینی:
"در توضیح این مطلب افلاطون در رسالهء تیمائوس بیان میکند که دمیورژ (Demiurge) عالم را براساس الگو و نمونه«مثل»شکل میدهد و میسازد؛ 2-ایدهها حقیقت اشیا هستند؛به طوری که برای شناخت حقیقی موجودات باید ایده هریک از آنها را بشناسیم؛ 3-ایدهها یا مثل در زمینهء اخلاق،انگیزه و سرمشق امور هستند؛مثلا برای خوب شدن باید به ایدهء خوب نگریست؛یعنی از چیزهای خوب،کمکم به اصل خوبی که سرچشمهء همه چیزهای خوب است،رهنمون شد.
کسب اخلاق حسنه برای امر کشورداری مستلزم آن است که شخص از کودکی در میان آثار زیبا پرورش یافته و علوم شریف(دانش ایدهء خیر)را فراگرفته باشد،اما حکومت دموکراسی این اصول را با کمال بیاعتنایی زیر پا میگذارد و ابدا متوجه نیست که مرد سیاسی به وسیلهء تحصیل چه دانشی باید خود را آمادهء اداره امور کشور کند»(جمهوری/کتاب هشتم،صص 755-855).
نظریهء اشتراکی زنان و فرزندان و حذف مالکیت خصوصی فرمانروایان بر همین اساس قابل توجیه است؛همانگونه که مثل دارای وحدت و اتحاد و از تکثر به دور هستند، افلاطون در ترسیم مدینهء فاضله و حکومت مطلوب خود میکوشد از هرگونه کثرت بپرهیزد و آن را به چنان وحدتی نزدیک گرداند که بین مصالح افراد و حکومت دوگانگی و تعارض وجود نداشته باشد.
1-مهمترین انتقاد پوپر بر فلسفهء سیاسی افلاطون و در واقع شاکله و جهتدهندهء دیگر انتقادهای او بر این مبنا استوار است که چون افلاطون تغییر و دگرگونی را نشانهء تباهی و ثبات را نشانهء رستگاری میداند،همهء کوشش فکری خود را برای طرحریزی جامعهای به کار بسته است که هیچگونه تغییر در آن راه نیابد و این سبب شده است که جامعهء کمال مطلوب او نمونهء ارتجاع فکری و جمود سازمانی باشد."