چکیده:
در این مقاله به بررسی تصاویر«زمان»در کتاب«جای خالی سلوچ»نزد محمود دولتآبادی میپردازیم.به این منظور، خواهیم دید که آیا در تخیل این شخصیتهای روایتی و همینطور راوی روایت،ترس از«زمان»وجود دارد.آنگاه،در صورت حضور این ترس،نشان خواهیم داد که هراس از زمان در چه قالبی به بیان در میآید و چرا،بنابراین تمامی تلاش ما به منظور پاسخگویی به این سئوالات است.باید خاطر نشان کرد.این مطالعه به جنبههای فلسفی تفکر دولتآبادی نمیپردازد.برعکس،به مادهء اولیه علاقهمند است یعنی به تصاویر تخیلی.تصاویری هنری که باید آنها را نماد در نظر گرفت و نه همچون نشانهای که فردینان دو سوسور از آن سخن گفته است.روش انتخابی برای خوانش یک متن،به تخیلشناسی از نگاه ژیلبر دوران برمیگردد؛که با انتخاب این روش علمی هدف خود را هم نشان میدهیم:تلاش برای بومیسازی این نظریهء تخیلی با کمک گرفتن از آثار ایرانی.
خلاصه ماشینی:
"و اهمیت موضوع در این است که تمام صورتهای تخیلی براساس آخرین تحلیل دوران شکلهایی از زمان هستند:انسان که تمام صورتهای تخیلی براساس آخرین تحلیل دوران شکلهایی از زمان هستند:انسان به طور ناخودآگاه گذر زمان را حس میکند و هرچه زمان میگذرد او خود را به مرگ نزدیکتر میبیند؛پس نوعی تصاویر و نمادها با ارزشگذاری منفی در ذهن او ظاهر میشوند که در پشت تمام این نمادها ترس پنهان شده است؛و این ترس،ترس از مرگ و یا به عبارتی ترس از گذر زمان است؛در مقابل این ترس،ذهن بهطور خودکار عملی جبرانی انجام میدهد تا بتواند راه -------------- (1)-تعریف منظومه:براساس تعریف ژیلبر دوران،منظومه ساختاری کلی و عمومی است که در آن گروهی از تصاویر،از یک تخیل مشترک و مشابه استفاده میکنند.
شاید خواننده در آغاز دقیقا متوجه این امر نشود؛اما قطعا در هنگام خواندن رمان خود را در فضایی تنگ،بسته و گود احساس میکند که ناخودآگاه احساس ناامیدی،ناکامی و خستگی که جریان کند روایت و مسیر حوادث نیز به آن کمک میکند،به او دست میدهد.
برای نمونه رابطهء این تصاویر با شخصیت عباس را تا پیش از به چاه افتادن او بررسی میکنیم:در صفحهء 07 رمان وقتی عباس در آغاز شب هاجر را کتک زده است و هاجر از خانه فرار میکند،عباس دچار دلهره میشود: «به هرسوراخی میتوانست بخزد.
»(همان:743)و دولتآبادی دلیل این کار او را نیز آورده است:«تنها چیزی که در ذهن جرقه میزد اینکه عباس خواسته است روی پا و عصای خودش راه برود."