چکیده:
نویسنده در این مقاله با تحلیل روایت (narration) در رمان خانم دالووی،اثر ویرجینیا وولف،و مقایسهء آن با فیلم سینمایی «ساعتها»،که اقتباسی است از رمان ساعتها،نوشتهء مایکل کانینگهام،به بررسی مسئلهء کانونیسازی (focalization) به عنوان ابزاری برای روایتگری پرداخته است.
خلاصه ماشینی:
در حقیقت،اهمیت کانونیسازی از سویی در این واقعیت نهفته است که به خواننده اجازه میدهد با دیدگاهها و تفاسیر شخصیتهای کانونیساز از رخدادها و موقعیتهای داستان آشنا شود و از سوی دیگر،تصور اینکه راوی،یا به عباتر دیگر،رابط روایی از میان خواننده و شخصیت داستانی کنار رفته است،باعث میشود خواننده نوعی احساس نزدیکی و از میان رفتن فاصلهء بین خود و شخصیتهای دنیای داتسانی را تجربه کند.
به بیان دیگر،کانونیسازی روشی است برای انتخاب و محدودسازی رویدادها و اطلاعات روایی از زاویهء دید و دیدگاه کاگزار کانونیساز که دیدگاهش به متن روایی جهت میدهد همتای سپتیموس،کهنه سرباز افسردهء رمان خانم دالووی است که به دلیل ضربهء روحی ناشی از جنگ خودکشی میکند.
کانونیسازی متغیّر یکی از انواع کانونیسازی درونی است که راوی از طریق آن،داستانهای فرعی مختلفی را از دیدگاه شخصیتهای مختلف به خواننده عرضه میکند؛برای مثال،هر اتفاق پیشپاافتادهای در پارک یا خیابان،مانند چرخ زدن هواپیما در آسمان، عبور اتومبیل یک شخصیت سیاسی و زمین خوردن یک دختربچه، دستاویزی میشود برای راوی خانم دالووی تا نظر شخصیتهای مختلف نسبت به آن رویداد واحد و تأثیر آن بر بازیگران داستان را در اختیار خواننده قرار دهد.
هیلیس میلر،منتقد ادبی،معتقد است هیچ فکری در ذهن راوی وجود ندارد،مگر اینکه پیش از آن از ذهن یکی از شخصیتها گذشته باشد سپتیموس(کهنه سرباز انگلیسی)،لوکریزیا(همسر سپتیموس)و شماری دیگر از شخصیتهای داستانی نقش کانونیساز را ایفا میکنند و خواننده تأثیر رویدادهای روایی بر هرکدام از آنها را در قسمتی از داستان نظارهگر است.
در اینجا باید به این مسئله اشاره شود که رمان خانم دالووی یکی از برجستهترین رمانهایی است که از«سبک مستقیم آزاد»،که خود رسانهای بسیار خوب برای به تصویر کشیدن«جریان سیّال ذهن» است،بهطور گسترده بهره میبرد.