خلاصه ماشینی:
"زن ارباب من با آنکه مشهور بود که از زیباترین زنان ناحین است ازین قاعده مستثنی نبود و خدا گواه است که من ابدا چیز زیبائی در این زن پیدا نکردم.
اشارهای بمن کرد که درست معنی آنرا نفهمیدم و بیمحابا چوبی برداشت و نواخت روی کلهام (به تصویر صفحه مراجعه شود) پیش خود فکر کردم با این سلیطه بی پدر و مادر چه روزگاری خواهم داشت.
درست است که دست کتک زدنش بلند بود و اگر یک ثانیه دیر اطاعت میکردی با چوب به کلهات میکوبید و هر کاری برایش قاعده و زاکونی داشت اما در خوراک مضایقه نداشت و شکمم را حسابی پر میکرد و کمکم همینکه با من آشنائی بیشتری پیدا کرد گاهی با من حرف هم میزد و چون از هوش و ذکاوت بهره زیادی نداشت بآسانی میتوانستم کلاه بسرش بگذارم.
وظایف اسیر ترکمنها وظیفهای که اربابم برایم معین کرد عبارت بود از شکستن هیزم و آوردن آب و چراندن گله وقتی دیگر کار نداشتم میرفتم بگردش کسی هم با من کاری نداشت."