چکیده:
انحطاط از آن رو که همواره در جهان اسلام، حیات و ممات داشته، موضوع جدیدی به شمار نمی آید ولی طی چند سده اخیر، جلوه های تازه ای از آن پیدا شده که آن را در کانون گفت و گوهای اندیشمندان سیاسی مسلمان و سیاست مداران دول اسلامی قرار داده و از این رو، اهمیتی مضاعف یافته است. به بیان دیگر، بی ثمر بودن تلاش های نظری و عملی مسلمانان در حل پروژه انحطاط و ممانعت های آشکار و پنهان کشورهای استعماری غربی در توسعه کشورهای مسلمان، بر اهمیت این موضوع افزوده است و لذا انحطاط، عمده ترین مساله جهان اسلام باقی مانده است، اما همچنان اختلافات دامنه داری بر سر راه بیرون رفت از انحطاط در جهان اسلام وجود دارد. ریشه این اختلافات می تواند بسیار باشد که یکی از آن ها و شاید مهم ترین آن، ابهام در مفهوم انحطاط است، موضوعی که تاکنون مورد معارضه جدی قرار نگرفته و لذا، مقاله پیش رو می کوشد با مراجعه به چند اثر مکتوب ماندگار در اندیشه سیاسی مسلمانان، پاسخی برای آن بیابد.
Decadence cannot be regarded a new subject-matter; it, however, has become appear in some new modes and, therefore, focused on in discussions made by Muslim scholars and men of politics. In other words, since all theoretical and practical efforts made by Muslims to solve the problem, have been proved fruitless and a great number of obstacles has been put on the way by western colonialists, the subject has been of additional importance today. Regardless of the efforts of Muslims, there are many differences on the subject in Muslim worlds. Perhaps one can know an ambiguity in the meaning of decadence as the most essential cause. Therefore the author, relying on some permanent works in the field of political thought of Muslims, has intended to present a clear meaning for the word.
خلاصه ماشینی:
بنابراین، انحطاط هم با اسیتلای سنجیده، مقایسه و درک می شود، به این معنا که هر کجا اسیتلا نباشد، انحطاط حاضر است و در این صورت، انحطاط یعنی بی قدرتی،تسلیم در مقابل نیروی اجنبی و بی بهرگی از بزرگی و شرف است،والبته، همان گونه که استیلا، همه حوزه های اجتماعی را در برمی گیرد، انحطاط هم به یکی دو عرصه اجتماعی، محدود نمی شود و لذا زمانی که گفته می شود انحطاط روی داده و یا انحطاط وجود دارد، معنایش این است که چنین انحطاطی مطلق و بدون قید است و در نتیجه، دربردارنده انحطاط در ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی است.
البته اگر از زاویه تاریخ باستانی در این حادثه نظر کنیم، علت فروپاشی شاهنشاهی را باید، انحطاط درونی نظام آن بدانیم و نه حمله بیرونی ولی به هر حال، انحطاطی در پی آن روی داده است، اما این انحطاط ، یک انحطاط کامل نبود بلکه انحطاط زاینده بود، چون این فروپاشی، تباهی کامل را به همراه نیاورد، برای اینکه پس از آن ، فرهنگ ایرانی علی رغم تأثیر پذیری های فراوان از فرهنگ عرب، بر آن تأثیر هم گذاشت و در نتیجه، تداوم یافت و این همان مفهوم تدوام فرهنگی ایران است که انحطاط زاینده را در درون خویش دارد.
همچنین، با این که کوشیده است از دستآوردهای تجدد بهره گیرد، اما نگاه به غیر، او را از بهره گیری کامل از تمدن مغرب زمین بازداشته است، ولی نمی توان کتمان کرد که غرب نیز، از دست و دل بازی برای در اختیار قرار دادن دستآوردهای تمدنی خود به شرق و نجات شرق از انحطاط روی برتافته است.