خلاصه ماشینی:
"از همینروست که ادبیات بزرگ قرن نوزدهم روسی اینچنین کششی دارد،چه مانند خود ملت روس در جستجوی طرح مسائل نهایی است:خدا وجود دارد یا ندارد؟تجدد خوب است یا بد؟همه چیز مجاز است یا نه؟مسائلی که در قرن نوزدهم در میان«اینتلیژنتسیا»ی (Intelligentsia) روس در مباحثی که اغلب تا صبحدم میانجامید و باعنوان«مسائل لعنتی»مطرح میشد،بیشباهت به مسائل فعلی ما نیست،منتها با این تفاوت که روسیه با اینکه آسیایی بود،جزئی از غرب هم بود،دوم اینکه مسائل مورد معارضهء آنها،بعد غولآسای رسالت قومی ملت روس را به خود میگرفت و سوم اینکه،کسانی که این مسائل را مطرح میکردند از بزرگترین نوابغ فرهنگ بشری به شمار میآیند.
تمام دیالکتیک منفی داستایفسکی از رمان«جنایات و مکافات»گرفته تا«برادران کارامازوف»و«ابلیسان»نشان دادن نتایج هولناک این عصیان و بیگانگی تدریجی آدمی،و در نتیجه،سقوط ارزشهای انسانی و اسارت بیچون و چرای انسان است و اوج عصیان نیز به افسانهء مفتش بزرگ(در رمان برادران کارمازوف)میانجامد و مفتش بزرگ هم وجه معکوس مسیح یا به عبارت دیگر«آنته کریست»است.
ایوان منکر خداست ولی انکار خدا ناگریز به انکار دنیا نیز میرسد و انکار خدا و دنیا به طبع به دیالکتیک نه این نه آن میانجامد و نتیجهء این عصیان نیز استبداد و خودکامگی بیحد و اندازهء انسان و سلطهء حکومت مفتش بزرگ است.
اگر مفتش بزرگ نقطهء اوج عصیان و حکومت عقل اقلیدسی است،استاوروگین مرحلهای است که از عصیان نیز فراتر رفته است،چه دیگر چیزی نمانده است که انکار شود و دیالکتیک منفی خودبهخود باطل شده است."