چکیده:
سرانجام پس از تحلیل همانندیها و تفاوتها دریافتیم که عقلانیت نهفته در فلسفهء سیاسی فارابی،هنوز امکانات بسیاری برای شکوفایی و کارآیی بشر دارد،در حالی که بختباوری و بدبینی نهفته در فلسفهء سیاسی ماکیاولی،به شرارتی از خودمحوری و اتفاقات منفیای میانجامد که جهان ما را به خطرها مواجه کرده است.عقلگرایی فارابی بر مبادی تجربی استوار است،با اساس عالم مدرن و بنای آزادی و آگاهی آدمی سازگاری دارد،در نتیجه میتواند در این عالم نیز به کار ما بیاید،اما بیان ماکیاولی،براساس سوژهء خودمختار و منفک از عالم است که ترس و وحشت را وضع طبیعی آدمیان برمیشمارد.شاید کنار هم نهادن نام فارابی و ماکیاولی شگفتانگیز بنماید،اما ذات واحد فلسفه مبنایی برای نگاه تطبیقی به آن دو مهیا میسازد.مقالهء حاضر میکوشد در پژوهشی جدید نگاهی تطبیقی به فلسفهء سیاسی این دو فرد تاثیرگذار در فلسفهء سیاسی اسلام و فلسفهء سیاسی جدید غرب بیندازد.بدین منظور برخی آثار کمتر مورد توجه قرار گرفتهء فارابی و رسالههای سیاسی اصلی ماکیاولی با رویکردی عینیتگرایانه بررسی شدهاند.دو نکتهء دیگر نیز از ویژگیهای رویکرد این تحقیق است: 1.ارائهء تصویری رئالیستی از فلسفهء سیاسی فارابی؛ 2.ارائهء تصویری فلسفی و بنیادین از تفکر سیاسی ماکیاولی. خوانش فلسفهء سیاسی فارابی در کنار بنیادهای تفکر سیاسی ماکیاولی بدان منظور است که از درانداختن گفتگو میان دو متفکر برجسته،روزنی برای ما گشوده شود،هم کارآیی مآثر بزرگ فکری ما دیده شود و هم در عالم واقع گام نهاده گردد.بدین منظور نخست همانندیها و سپس تفاوتهای تفکر سیاسی آن دو را نشان خواهیم داد. همانندیها عبارتاند از:توجه به واقعیتها،اهمیت دریافت تجربی،بیان بنیان سیاست و رابطهء انسانشناسی و سیاست.تفاوتها عبارتاند از:بسترهای دینی متفاوت،تأکید بر ذهنیت یا عینیت،نسبت سیاست و هستی،تمثیل پزشک.
خلاصه ماشینی:
"هرچند در یک نگاه کلی(با توجه به مبنای آگاهی و آزادی که خواهد آمد)مدینهء فاضلهء با وحدت خویش در مقابل کثرت مدینههای غیر فاضله قرار میگیرد و ممکن است توهم غیر واقعبینی را به ذهن آورده ولی فارابی نهایتا بر آن است که وحدت مدینهء فاضله وحدت در روح و جان این مدینه است،نه وحدت در کنشها و حتی شناختها؛یعنی وی با واقعنگری و مبتنی بر پذیرش اصل تفاوت انسانها،به این نکته میرسد که مللی که در مدینههای فاضله نیز بزیند ممکن است از نظر معارف و باورها با یکدیگر تفاوت داشته باشند، یعنی عدهء زیادی،حقایق را با صورت خیالی،نه عقلی بشناسند و"ایمان"آورند و چون خیالات امتها با توجه به وضع زندگی،احساس و سنتهای آنها متفاوت است،در نتیجه زبان و حکایتگری آنها از سعادت مطلوبشان متفاوت باشد.
هر چند میتوان اقبال اندی را روشناندیشان قرن هجدهم به ماکیاولی را دید اما ادبار گسترهء آنان به وی(کاسیرر،ص 802)احتمالا گویای آن است که عقلگرایی نمیتواند خود را با ماکیاولیسم کاملا دمساز سازد،آیا این عقلگرایی ما را بیشتر به فارابی نزدیک نمیسازد؟ عقلگراییای که بر مبادی تجربی استوار است و با اساس عالم مدرن ناسازگاری ندارد؟ در واقع بیان ماکیاولی،حدیث حال حکومتهایی است که مناسبتی با جهان عینی و آفاقی ندارند،براساس سوژهء خودمختار و منفک از عالم به وجود آمدهاند و در عالمی برای بقای خود میکوشند که پارهپاره شدن وجود انسانها از مؤلفههای اصلی آن است (به همین خاطر بر آن است که میتوان اخلاقی زیست،ولی در آن صورت باید منزوی و جدای از عالم سیاست بود)."