چکیده:
مباحث علمالنفس فلسفی در میان سایر مسائل فلسفی جایگاه ویژهای دارد که اهمیت آن با توجه به نتایجی که در سایر حوزههای فلسفی و اعتقادی دارد بر هیچکس پوشیده نیست. ارسطو، ابنسینا و دکارت در این میان به نحوی و هرکدام در برههای انسانشناسی فلسفی را متحول ساخته و پاسخهایی که هریک به پرسشهای علمالنفس فلسفی دادهاند تاکنون محور بحثهای فلسفه در این حوزه بوده است. ما در این مقاله برآنیم که در سیری کتابخانهای در آراء سه تن از بزرگترین فلاسفه تاریخ به تفسیر و تبیین مهمترین مواضع ارسطو، ابنسینا و دکارت در این بحث همچون روش تحقیق در علمالنفس فلسفی، چیستی نفس، رابطه نفس و بدن، احوال نفسانی و خلود نفس بنشینیم.
خلاصه ماشینی:
"مزیت روانشناسی ابنسینا در برابر الگوی ارسطویی آن، یکی در تفصیل و توضیح کاملتر برخی از مباحثی است که ارسطو به اختصار متذکر آنها میشود 112 و دیگری در روش استدلال و پایبندی به اصولی است که در منطق حجیت آنها را به اثبات رسانده است، به گونهای که در مباحثی همچون اثبات نفس، خود آگاهی انسان، تغایر نفس در بدن و جاودانگی روح، به ویژه کاملا برهانی و بینظیر، اندیشه خود را ارائه کرده است و اگر در جایی به مشاهده حسی یا استقرا تکیه میکند از آن جهت است که آنها را جزء تجربیات یا حدسیاتی میانگارد که در نظر وی از مبادی برهان هستند.
180 به هر حال، با توجه به آنچه گفته شد، عبارات ارسطو که در ابتدا به سختی با جاودانگی نفس قابل جمع به نظر میرسد، با نظریه خلود و بقای نفس هیچ منافات و مخالفتی ندارد، بلکه مؤید آن بوده و درصدد اثبات آن نیز هست و اینکه برخی 181 خواستهاند نظریه ارسطو را در اینباره تنها در پرتو مبانی حاضر ـ مثل صورت بودن نفس برای بدن و یا نظریه محرک نخستین و تطبیق آن با عقل نزد ارسطو ـ تبیین کرده و مخالف جاودانگی نفس بنمایانند، تلاشی بیهوده مرتکب شدهاند و شاید ارسطو به سلسله مراتب پیوستهای عقیده دارد که از نازلترین موجودات مادی آغاز میشود و به انسان و اجسام آسمانی و عقول و خدا میرسد."