چکیده:
در سیر تطور عرفان اسلامی،قرن هفتم،به سبب تلافی مشربهای مختلف اهمیت ویژهای دارد.یکی از چهرههای برجستهء این دوره سعد الدین حمویه(م:649هـ.ق)است که علیرغم جایگاه مهمش در عرفان اسلامی،اطلاعات زیادی دربارهء وی در دست نیست و هر منبعی که ما را شناخت بیشتر او و پیرامونیان او یاری دهد،بیتردید از اهمیتی خاص برخوردار است. مراد الدین،نوشتهء نوشناختهء خواجه غیاث الدین هبة الله ابن یوسف ابن ابراهیم،از نوادگان سعد الدین حمویه،زنده در اوایل قرن هشتم،در شرح احوال و زندگی شیخ حاوی اطلاعات دست اول و قابل اطمینانی در باب آرا و اندیشههای اوست که ضمنا مناسبات اجتماعی و خانوادگی،مشایخ و مریدان وی را هم معرفی میکند.به علاوه دربارهء بعضی از بزرگان عالم عرفان از جمله نجم الدین کبری و ابن عربی،علما و دانشمندان،چهرههای تاریخی،شاعران و عدهای از صوفیان گمنام هم در آن مطالب مفیدی میتوان یافت.این کتاب به زبان عربی است و تنها نسخهء شناخته شدهء آن در قرن نهم کتابت شده است.این مقاله بعضی از ارزشهای مراد المریدین را معرفی میکند.تنهایی در شاخهء سنتی شعر صوفیانهء معاصر نیز که نمایندهء بارز آن شهریار است،ادامهء همان تنهایی موجود در شعر صوفیانهء کلاسیک،به ویژه تنهایی مطرح در شعر حافظ است،اما این مضمون در شاخهء نوگرا و نیمایی یعنی در شعر سهراب سپهری بیشتر تحت تأثیر زندگی و آموزههای بودا و به معنی سکوت و خلوتی پاک و معنوی برای فکر و اشراق است.موضوع اخیر،یعنی تنهایی در شعر سهراب با توجه به این دیدگاه،در مقالهء حاضر نقد و شرح و تحلیل شده است.«تنهایی»از مسائلی است که آدمی همیشه با آن مواجه بوده و در حوزههای مختلفی چون عشق،عرفان و تصوف،روانشناسی،فلسفه و...معنی و مفهومی خاص داشته است.ادبیات به عنوان تجلیگاه اندیشه و عواطف انسانی به طرق مختلف به انعکاس این معانی و مفهومها پرداخته است.در شعر صوفیانهء فارسی که یکی از پربارترین شاخههای ادبیات فارسی است، در دو دورهء کلاسیک و معاصر،توجه ویژهای به این مسئله شده و«تنهایی»در آن به عنوان یکی از درونمایههای اصلی شعر مطرح شده است. نگارندگان در این گفتار به بررسی تنهایی در شعر صوفیانهء فارسی میپردازند و در پایان نتیجه میگیرند که مفهوم«تنهایی»در شعر شاعران صوفیانهسرای کلاسیک،مفهومی برگرفته از عرفان و تصوف ایرانی-اسلامی رایج در آن روزگار و به معنی عام خلوت و عزلت است،اما تفاوتهایی نیز بین برداشتهای شاعران از تنهایی وجود دارد.برخی چون سنایی بیشتر بر جنبهء ظاهری خلوت و عزلت تأکید دارند و بعضی چون مولوی بر جنبهء ظاهری و باطنی آن،و عدهای چون حافظ بیشتر بر جنبهء باطنی آن.کسانی چون سعدی نیز بیشتر به علت رواج این مضمون در آن دوره بدان پرداختهاند و حتی گاهی نیز با نیش و کنایه از آن سخن گفتهاند.
Loneliness is a matter with which man has been faced all the time. In different fields such as Sufism، mysticism، psychology، philosophy and so on، a particular concept of the word is meant. Literature as the appearance arena of human thoughts and emotions has manifested these concepts and meanings in different ways. In the mystical Persian poetry، as the most prolific branch of Persian literature، loneliness has become mooted as a subject matter and a special attention has been paid towards the subject both in the classic and contemporary periods.
In the persent paper، the authors examine the term of solitude in the mystical Persian poetry and conclude that its meaning in the classical Sufi poetry has been originated from early Islamic mysticism and is the same as literary meaning of the word.
Of course there are some differences in the viewpoints of Sufi poets. Some of them like Sanāyi emphasize more on the outward meaning of solitude but for some others like Hāfedh the inward meaning of it is more important، while in the eye of Rumi both sides are of the same value.
The concept of solitude in the classical branch of contemporary Sufi poetry which its real representative is Shahriār، follows the literary meaning of the term، while in the Sufi free poetry i.e. in the poetry of Sohrāb، it is under the influence of Buddhism and mostly used in the meaning of a spiritual silence necessary for contemplation and illumination.
خلاصه ماشینی:
"او در جایی دیگر از«احتراز از گفتوگوی عوام»و«نشستن به کنج خلوت»سخن میگوید،اما باز وسوسهء معشوق او را از این کار بر حذر میدارد و جانب عشق و عاشقی میکشاند: ز گفتوگوی عوام احترام میکردم کزین سپس بنشینم به کنج تنهایی وفای صحبت جانان به گوش جانم گفت نه عاشقی که حذر میکنی ز رسوایی (همان،ص 645) در نظر سعدی تا زمانی که گوشهء چشم معشوق هست و میتوان در آن منزل گزید، گوشهنشینی و عزلت هیچ جایی ندارد: گوشه گرفتم ز خلق و فایدهای نیست گوشهء چشمت بلای گوشهنشین است (همان،ص 293) بنابراین از خلوت صوفیانه بیرون آمده و به خلوت عاشقانه-که محراب آن معشوق است-روی میآورد: هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد هرکه محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد (همان،ص 024) -حافظ حافظ،شاعر عارف مسلک و عاشق پیشهء قرن هشتم هجری که عشق و عرفان را در شعرش باهم تلفیق کرده است،دوگونه از تنهایی یعنی«تنهایی عاشقانه»و«تنهایی صوفیانه»را به موازات هم و بدون ترجیح یکی بر دیگری به کار میبرد،اما او از «تنهایی صوفیانه»تنها با عنوان مرسومش یعنی«خلوت»و«عزلت»یاد میکند و تعبیر «تنهایی»را فقط به«تنهایی عاشقانه»-فراق و هجران-اختصاص میدهد."