چکیده:
این پژوهش در پاسخ به پرسش از ادعاهای دو روایت از وظیفهگرایی قائدهنگر،شامل سازندگرا و بازنمودی در باب بنیانهای اخلاقی عدالت اجتماعی،این فرضیه را مطرح میکند که هریک از این دو روایت،به استلزامات منطقی وظیفهشناسی حقگرای وفادار نماندهاند.روایت سازندگرا با پذیرش توافقگرایی قراردادی،ادعای بنیانگرایی خود را با چالش روبرو میسازند و با توجیهپذیرسازی نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی-آنگاه که به نفع همگان باشد-از وظیفهشناسی اخلاقی به سود غایتگرایی نفعطلبانه دست میکشد.و روایت بازنمودی،نهایتا به ارزشهای خاص و محلی فرو کاسته میشود و با طرد عملی جهانشمولی،بنیانگرایی خردباورانه خود را همسو با غایتگرایی تفسیر میکند.این مقاله به رویارویی این دو روایت در محورهای مانند منشاء ارزشهای اخلاقی بهطور کلی،عدالت اجتماعی بهطور خاص،بنیانگرایی،شمولگرایی و غایتگرایی این ارزشها،تقدم حق یا خیر بر یکدیگر،شکلگیری هویت اخلاقی فرد،جایگاه و کاربرد مفهوم عدالت،و معیارهای نقد اجتماعی میپردازد.
خلاصه ماشینی:
"راولز در نظریهای در باب عدالت،اصل عدالت به مثابه انصاف خود را یک آموزه وظیفهگرا توصیف میکند و آن را در نقطه مقابل غایتمندی فایدهگرا میداند( 03:1791 slwaR )فزونتر، مفهوم سازندگرایی راولزی نیز از کانت و ابتنای اخلاق بر اراده و خواست انسان در نگرش او اتخاذ شده است.
بر این اساس مشکل تنها این نیست که وی برای مفاهیم و مناسبات عادلانه اجتماعی و سیاسی که ضرورتا لازم است بر مفاهیم تثبیت یافته خیر اجتماعی در اندیشه و عمل دینی تقدم یابند،به تعیین مصادیق عمل نپرداخته است،بلکه فزونتر،این پیش فرض است که خیرهای اجتماعی-آنگاه که به واقع ریشه در ذخایر ناب و اصیل داشته باشد- بیتردید با مفهوم حق و عدالت اجتماعی در یک راستا قرار دارد.
به رغم آنکه توافقگرایی با هرگونه بنیانگرایی-و از این ناحیه،با ادعای جهانشمولی-در نظریه اخلاقی در تعارض است،اما خود راولز اصرار دارد که این توافق فارغ از دلبستگیها،علایق و مفاهیم خاص افراد از خیر در وضعیت اولیه صورت میگیرد و به شناسایی حقوق اساسی منجر میشود.
آیا این امر دلالت میکند که برای نقد معانی اجتماعی فرهنگهای دیگر هیچ مبنایی وجود ندارد؟آیا هیچ معیار فرافرهنگی وجود ندارد که هنگام دفاع از فرهنگ خاص خود و انکار ارزشهای اخلاقی جوامع دیگر بتوان بدان توسل جست؟آیا هیچ مبنایی وجود ندارد که براساس آن بتوان فهم و برداشتهایی از خیر را که در جامعه خاص مرسوم و متداول است،مورد انتقاد قرار داد؟در این فرض،نقد اجتماعی تنها میتواند معطوف به تفسیر درکهای مشترک افراد جامعه از ارزشها باشد."