خلاصه ماشینی:
"پشت پنجره رو به حیاط ایستاده است به تماشای مرد شیلنگ به دست کنار باغچه!
این روزها اغلب شیلنگ به دست کنار باغچه میایستد یا مینشیند روی پله و خیره میشود به گلهای سرخ،مثل همین حالا که نشسته است روی پله.
عصر دیروز مثل حالا نشسته بود روی پله.
هنوز نشسته است روی پله و چشم دوخته به گلهای سرخ و...
دارد فکر میکند هر طور شده باید از اتاقش برود بیرون و این عصر دم کرده را یه جایی بگذارند.
دوست دارد صدای سوت هرچه زودتر قطع شود و پدر بلند شود،بنشیند روی کاناپه و بخوابد.
پدر هم نشسته است روی پله.
ما در پشت پنجره ایستاده است و پدر باز خیره شده به گلهای سرخ.
دختر با خود فکر میکند و پشیمان است که چرا دیروز مقابل آن همه اصرار قبول نکرد صبح برود به دیدنش.
وقتی زنگ تلفن هفتبار به صدا درآید یعنی که باید از پشت میز بلند شوم و گوشی را بردارم و بگویم: --بله."