چکیده:
مقالۀ حاضر بیانکنندۀ برخی از مقومات و مقدمات ایمان از دیدگاه مولانا و کییرکگور است. پس از غور و بررسی در آثار مولانا و کییرکگور در مییابیم که هر دو اندیشمند تقریبا در اصولی مانند ایمان و شور، ایمان و تسلیم، ایمان و اختیار و... به یک نقطه میرسند و این امور را لازمۀ لاینفک ایمان و دینداری میدانند. اما آنچه سبب اختلاف نظر ایندو اندیشمند میشود، یکی، نحوۀ رویکرد آندو به این مباحث است و دیگر، بحث ایمان و عقل است که در این زمینه کییرکگور معتقد است عقل نه مقوم ایمان است و نه مقدمۀ آن، بلکه خارج از بحث ایمان است. بدینترتیب مباحث دینی و ایمانی نه تنها خردپذیر نیستند، بلکه برخی از مباحث دینی خردگریز و برخی دیگر که بیشتر آنها را تشکیل میدهند، خردستیزند؛ اما مولانا اولا، عقل را بهعنوان مقدمۀ ایمان قبول دارد؛ ثانیا قائل به فوق عقلانیبودن این مباحث است، نه خرد ستیزبودن آنها. در این جستار کوشش شده است تا با استناد به آثار ایندو متفکر، تشابهات و مشترکات فکری و اعتقادی آنها در باب ایمان بهصورت تطبیقی مورد واکاوی قرار گیرد.
The present essay represent some of the preliminaries and necessities of Faith in view point of Rumi and Kierkegaard. Having a deep study on the works of Rumi and Kierkegaard، we come to realize that the both thinkers arrive at a same point in some principles such as faith and Poraxosym، faith and surrender، faith and will، etc…، and thy both consider these issues as integral requirement for Faith and pity. But What makes the opinions of these two thinkers divers، is their approach toward these subjects on one hand، and the subjects of Faith and wisdom on the other hand. In this regard، Kierkegaard believes that wisdom is neither a necessity for Faith nor its preliminary step، but it is out the subject of Faith. Therefore، not only the Faith and religious subjects are not rational، but also some religious subjects are transcendent (over- rational)، and some other، which constitute the majority، are anti-rational. But، Rumi believes on wisdom as preliminary for Faith، and also considers these issues as over-rational and not anti-rational. This study has tried to make a comparative analysis on similarities and common point of these two thinkers believes and thought on faith، with reference to their works.
خلاصه ماشینی:
"نـاظــر قـلـــبیم اگــر خـاشـع بـود گـر چـه گفـت لفـظ نـاخاضـع رود چنـد از ایـن الفـاظ و اضـمار و مجاز سـوز خواهـم سوز، با آن سوز، ساز مـوســـیا آدابدانـــان دیـــگرنــد سـوخــته جـان و روانـان دیــگرند عاشقـان را هـر نفس سوزیدنی است بـر ده ویــران خـراج و عشر نیست گــر خـطا گــویـد ورا خـاطی مـگو گر بــود پــرخـون، شهیدان را مشو (دفتر دوم، ب1760 ـ 1764) مولانا همچنین در اینباره معتقد است مردمی که شور و عشق رسیدن به خدا را دارند، حتی از قدمی که بر میدارند مشخص است؛ چراکه بسیار سریع به خدا میرسند: گــام پـای مــردم شـوریـده خـود هـــم ز گــام دیــگران پیــدا بــود یـک قـدم چون رخ ز بالا تا نشیب یــک قــدم چون پیل رفته بر وریب گـاه چــون مـوجی برافرازان عـلم گـاه چـون مـاهی روانـه بــر شـکم (دفتر دوم ، ب1779 ـ 1781) عشـاق به یک دم دو جـهان در بـازند صـد سـاله بـقا به یک زمـان دربـازند بـر بوی دمـی هــزار مــنزل بـروند وز بـــهر دلی هــزار جــان در بـــازند (رباعیات، 761) وی بر این باور است که شراب عشق الهی آنچنان عاشقان را مست و بیپاوسر میکند که عقل را فراموش میکنند: مسـت را بین زان شـراب پـر شـگفت همـچو فـرزین مـست و گژ رفتن گرفت مــرد بــرنـا زان شـــراب زود گــیر در مــیان راه مـــیافــتد چـــو پـــیر خاصه این بـاده کـه از خم بــلی است نــه میـی کــه مســتی او یــکشبیست آنکه آن اصـحاب کـهف از نقل و نقل ســیصد و نــــه ســال گـم کردند عقل زان زنــان مــصر جــامی خـوردهاند دســتها را شـرحه شـرحــه کرده انـد سـاحـران هـم سـکر مـــوسی داشتند دار را دلــــدار مـــی انـــگــاشــتنـد جــعفر طــیار زان مـــی بــود مست زان گــرو مـی کـرد بی خود پا و دست (دفتر چهارم، ب2094 ـ 2100) همین عاشقان هستند که چون همۀ وجودشان وقف اوست، حتی گریهاشان عرش را گریان میکند: گـریـۀ بـا صـدق بر جـا نهادنـد تـا کـه چـرخ و عـرش را گـریان کـنند عقل و دلها بـیگمانی عرشیاند در حـجـاب از نـور عـرشـی مـیزیـند (دفتر پنجم، ب618 ـ 619) مولانا از ایمان سست و ریائی و بیشور مردم عصر خویش مینالد و میگوید: این ایمان شما بیایمانی است، و اگر به آن ایمان بگویند، مثل این است که بیابان هولناک را «مفازه» یعنی محل نجات بنامند."