خلاصه ماشینی:
"آن سوی خیابان فریده خردمند هنوز دقایقی به نیمه شب مانده است.
مثل هر شب همهی خستگی باید کیسهی زباله را از خانه بیرون ببرد.
زن، کیسهی سیاهرنگ را به درخت چنار تکیه میدهد.
چراغ را خاموش میکند و به اتاق بچهها میرود.
چمدان کوچکی را از زیر تخت بیرون میکشد و درش را باز میکند.
این بار از پنجرهی اتاق بچهها به خیابان نگاه میکند.
چمدان کوچک ولی سنگین است.
پیرمرد در میان هالهای از نور نشسته است.
همینکه پا به خیابان میگذارد نور چراغ اتومبیلی متوقفش میکند.
-کجا؟ زن با دستی لرزان به آن سوی خیابان اشاره میکند.
» مردان بار دیگر به آن سوی خیابان نگاه میکنند.
»مأموری که کنار راننده نشسته از اتومبیل بیرون میآید و به آن سوی خیابان میرود.
در برابر نگاه کنجکاو راننده سرش را به چپ و راست تکان میدهد.
زن،بیحرف و مثل آنکه در خواب راه میرود از عرض خیابان میگذرد."