خلاصه ماشینی:
"که در نمای سبز تابستانی دور شتابان با گامهای کوتاه نابلد آشپزخانه تا جالیز را به تکرار میدوید و میوههای رسیدهی براق را با دستهای مشتاقاش از شاخه میچید.
خوش اما این خاطره در من خواهد ماند که چگونه اودستپاچه هی میریخت-و فوت میکرد و چاشنیهای تند آن سال سبز را به ثبت میرساند.
تمام شب جاری در برکههای کم آب میگشتم در حالیکه ماه، بیتاب پریده رنگ، در ارتفاع ساقههای شیری زبانه میکشید.
دیدم که چگونه ماه دستاش ناگهان عاشقانه بر سر نرم موش آبی رسید نمیخواهم با تو از بهانههایی بگویم که بیآن توان ماندنم نیست.
بزودی موش کوچک آبی با جفتاش در شکوه سرپناهاشان -آلاچیقی از علفهای هرز- خواهند غلتید و صبح صریح و بیامان از مشرق خواهد تابید اما بیش از آن شورش دلنشین کوران داغ نور میخواهم گم در سیاهی سر به آغوش مادر تمامی آبها بسپارم و در آن بسیط نرم جاری نیلوفرهای بلند خواب را بچینم."