چکیده:
نمایش سنتی(سیاه بازی)پدیده خلاق و پویایی است که قدمتی تاریخ دارد و طی دهها سال مردم ایران با آن شاد شده و خندیدهاند.این نوع نمایش در عرصهء جهانی به شیوهها و گونههای مختلف پرداخت شده و هر کشوری به فراخور فرهنگ خود آن را گسترده است. در چین باستان،هند،ایران و...این نوع نمایش با صور مختلفی عرضه شده که به گمان من جذابترین شکل آن در کشور ما پایهگذاری شده است. در شهرهای مختلف چین صدها تماشاخانه چه بصورت سرپوشیده و چه در فضای باز مستمرا به کار مشغولند و مردم برای تماشای نمایشهای مورد علاقهء خود صفهای عریض و طویلی میبندند.واین موجد این مطلب است که مردم چین تا چه پایه به امور فرهنگی و بویژه نمایش که مادر فرهنگ هر کشوری است علاقمند و وفادارند. در کشورهایی مانند ایران نیز که از قدمت و غنای فرهنگی سرشاری برخوردارند نمایش سنتی از جایگاه ویژهای برخوردار است و کسانی با در نظر گرفتن وجوه مختلف و بازنگری و بازسازی سطوح مختلف این هنر در تعالی و ارتقاء آن کوشیدهاند.بدیهی است که نوع ارتباط با مردم شتابزده و متحرک بدون ایستا بطور متنابهی سخت و غیرممکن به نظر میرسد به هیچ روی نمیتوان پذیرفت که بشر در این برهه از زمان بتواند برای گذشته آنهم با سرعت سرگیجه آوری که موقعیتها برای او رقم زده زانوی غم بغل گرفته و یا بدون هیچ پیشینه و شناختی راهکارهای سازنده برای آشتی با پدیدهای بیاید که نامش سنت است.قطعا این امری دشوار است.کار هنر کار مسکن درد نیست و ابراز احساسات کردنها در هیچ صورتی آن راه طلایی نمیباشد.بازسازی دردها آنهم نصفه و نیمه چه کمکی به جامعهء سنتزدهء ما میکند در جهان پرپیچ و خم امروزین با بایدها و نبایدهای آن و سقوط مداوم انسان در عرصهء امکانات آیا نبایست راه تطبیق با محیط و زندگی مردم امروز را بازشناخت و سنتها نباید در جایگاه امروز،گذشته وآینده را تعریف کنند؟در کشور ما در حیطهء نمایش سنتی (سیاه بازی،نقالی،مضحکه و غیره...)کسانی در جهت پیشرفت،آن کوشیدهاند تا بلکه آن را در طیفهای مختلفش به مردم بشناسانند افردی نظیر بهرام بیضایی و اسماعیل خلج و دیگران اما این کافی نیست.آنان تنها آغاز راهند ادامهء راه نه با آن اشخاصی که صرفا ادعای این مهم را دارند بلکه با کسانی است که بضاعتهای آن را دارند و علیرغم ناهمواریها و شکستها در این عرصه کوشا نیز هستند. چندی پیش از داوود میرباقری نمایش«دندون طلا»را بر روی صحنه برد که با استقابل فراوان بخصوص تماشاچی عام روبرو شد که همچون کارهای دیگر او عشقآباد و معرکه در معرکه تلاش دیگری در جهت احیاء نمایش سنتی(روحوضی)البته با شیوهء کلامی خاص خود بود.به بهانهء نمایش «دندون طلا»-که تلاشی صمیمانه در جهت ابقاء و آشتی تماشاچیان با سنت فراموش شدهء سیاه بازیست-مصاحبهای با میرباقری انجام دادهایم که از نظرتان میگذرد.
خلاصه ماشینی:
"یک موجی که در یک جا فرستاده شده و یکی هم گرفته است یکی هم شکل امروز آن است که برخلاف ادعای شما که میگویید نگاه به عشق امروزین در این کار وجود ندارد به نظر بنده چرا وجود دارد فصل آخر کار هم عشقی را مطرح میسازد که عملا در شرایط امروزین هم عقل و هم احساس میگوید که باید چنین باشد امروزه کمی محاسبهگر شدهایم درسته؟طلوع نه اینکه عاشق بلبل شده باشد او میخواهد تز خود را بگذراند و تحقیق خود را کامل کند من در تمرینها به خانمها تاکید میکردم که احساسی که شما نسبت به بلبل دارید احساس خواهرانهای است یعنی شما فهمیدید که این آدم عاشق شده و این عشق به او یک انگیزه برای حرکت و پویایی میدهد که شاید مفری برای نجاتش باشد.
وقتی پشت پرده به قضایا نگاه میکند و میبیند اوس قنبر قهوهچی چگونه مأمور دولت را خلع سلاح میکند دیگر این تمایل خیلی پررنگتر میشود تمام آن رویاهایی که داشته حالا جلوی روی خود میبیند از آنالیز کردن صحنهها خیلی حرف دارم اما میخواهم این مطلب را بگویم که در صحنهء اول موضوع کاملا پررنگ است.
بنابراین اگر یک بار دیگر متمرکز به کار نگاه کنیم فکرمیکنم که هر دیالوگی و هر حرکتی معنایی دارد که آن معنا باید ما را کمک کند به جهت اصلی یا تعریف شرایطی که شخصیت اصلی در آن قرار دارد و یا باز کردن بعضی از مفاهیم پنهانی که شخصیت ما ذهنا با آن درگیر است همهء اینها به این هسته مرکزی مربوط میشود."