خلاصه ماشینی:
"تمام صورتکها و صورتها،تو را مینگرند و احساس میکنی که در رودی از نور،پارو،در فراز و فرود، متداوم و محو،در آوای چنان نرمیست که جریان آب رودخانه تقریبا،به سکوت و مگر به موسیقی آرام یک گرام،بدل شده است هنگام جای گرفتن در آن قفسه،تو، تو،آری تو،تو احساس میکنی،چنان در میان این بازی شفاف بودن یا نور یا انعکاس یا تبلوری کاملا محض،در محضر نگاه تمام نگاهبانانی که تو را میپایند،که از تو چشم برنمیدارند؛تو را که نمیتوانی هیچ چیز دلبخواه خودت را نهان داری،تو را که در تو دوباره همان احساس و باز همان احساس آمده است که در تو اوج میگیرد و در تمام مدت ماندن،در رخوت مخیلهات،پخش میشود و درست مثل یک بازی،مثل یک بازی،مثل یک بازی به راه میافتد،مگرنه؟با آرامش تمام،از سر به سینه میآید،از مسیر قلب میگذرد،داغ میشودو تو را گرم میکند،با اتکا به مهرههای کمر،به تهیگاه میرسد و از بلور پاچههای شلوار سفید و نو خارج میشود."