خلاصه ماشینی:
"ماه من،ماه گردون *حسین کمر روستا (به تصویر صفحه مراجعه شود) کمی بعد از سوار شدنم به اتوبوس،او را شناختم.
به طرفم آمد و گفت:«چهرهتون خیلی آشناس.
میگم این چهره خیلی آشناس.
» گفت:«چهطور منو شناختی؟» گفتم:«از حالت صورتت.
» شکلکی درآورد و گفت:«اینطور!» بعد خندید و ادامه داد:«میدونی چند ساله که همدیگه رو ندیدیم؟» گفتم:«سی-سی و پنج سال؛از آخرهای دبیرستان.
» (به تصویر صفحه مراجعه شود) نفس عمیقی کشید و گفت:«یادش به خیر.
» دستش را روی شانهام گذاشت و با کمی مکث گفت:«اون روزی رو که دعوا کردیم یادته؟» با خنده گفتم:«ما خیلی باهم دعوا کردیم.
همونی که سر رفتن به ماه بود...
«دیشب اخبار رادیو میگفت،تعدادی فضانورد دارن میرن که کره ماه رو فتح کنن.
دیدی باور نمیکردی کسی پاشو کره ماه بذاره.
لبخند کمرنگی روی لبش بود.
قبل از پیاده شدن گفت:«باور کن من هنوزم نمیتونم قبول کنم که کسی به کره ماه رفته باشه."