خلاصه ماشینی:
"*خاطره حجازی من و شاعر امریکایی از اینجا تا تگزاس میبوسمت از این تا آلکاتراس اما کسی که مصاحبتاش ارتشی را مسوم میکند از آن سوی ماه به من میگوید وحشی تا نوازشش کنم.
اگر بزرگم زانو میزنم تا همقد بچهها بشوم اگر کوچکم سیبم را در تاقچههای بالاتر میگذارم تا قد بکشم اما من جهانی میخواهم بزرگ و باز و شاد تا دستم را از النگوی ماه رد کنم و دست تازهی تو را بگیرم.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) *دو شعر از علیرضا بابایی لیلا،بیکرانگی همیشه دلم میخواهد شعری برای تو بنویسم لیلا عاشق باشم و دلتنگ نگذاشته است،نمیگذارد حالا که آسیابها از آبها نمیچرخند حفرهای که هیچ وقت پر نبود عمیق میشود و وسعت میگیرد لیلا دلم میخواهد میخواست مجنون باشم نمیگذارد نگذاشته است همین خردهریزی که اسمش زندگی ست.
بیکرانگی به این کرانه نخواهد رسید ردیف صدفهای مرده دریایی که دامنش آسمان اشکهایش است و کشتیهای آواره که ملوانهای عاشق را گم میکنند حضورتان را جای دیگری ببرید شما بیکرانگی را سد شدهاید!"