خلاصه ماشینی:
"در واقع،جاذبه نظریه مکان مرکزی نزد بسیاری از جغرافیدانان این بود که ایشان قادرند نقش خود را در توسعه تئوری با بهرهگیری از مفاهیم بنیادی متعلق به خود ایفا نمایند و از لحاظ کاربرد مفاهیم،برخلاف آنچهکه رویکرد ناحیهای(منطقهای)مطرح میساخت الزامی ندارند به رشتههای علمی دیگر متکی باشند.
از سوی دیگر، مقالات راونستاین به نحوی آشکار بر نسل محققان بعدی الگوهای مهاجرتی تأثیر گذارد(جالب است که اثر پیشگام دربارهء فاصله-کاهش و مدل جاذبه و به همین ترتیب،آثار بسیار دیگری از علم فضایی خارج از دانش جغرافیا به انجام رسید:همانطور که توکالیس(8791)اظهار میدارد71،«سهم جغرافیدانان در تکوین نظری دیدگاه جاذبه ناچیز بود»؛البته یکی از این افراد تعیینکننده،یعنی الن ویلسون بعدا جغرافیدان شد).
برای حصول سازگاری آماری قابلقبول لازم بود تا به عناصر گوناگون این معادله وزن داده شود؛به این صورت: (به تصویر صفحه مراجعه شود) که مطابق آن ṣa b و c وزن حاصل از سری دادههای مورد تجزیه و تحلیل است.
در سالهای پس از جنگ جهانی دوم،تنها در فیزیک اجتماعی و آثار استیوارت،زیپف و دیگران نبود که فاصله بهعنوان متغیری تعیینکننده مورد توجه قرار میگرفت،بلکه همانگونه که پولر(7791)81نوشته است، هم اقتصاددانان و هم جامعهشناسان بهنحوی روزافزون به تأثیر فاصله بر رفتار آگاهی یافتهاند،چنانکه اقتصاددانان به صورت تئوریهای استقرار وبر،هوور،لوش و دیگران که زمینهساز اثر گریسون و همکارانش شد و همچنین اثر ایزارد را برانگیخت و نیز جامعهشناسان در بررسیهای مکتب شیکاگو که طیف وسیعی از مطالعات درباره الگوهای سکونت شهری را دربرمیگرفت،به نقش عامل فاصله(مسافت)توجه داشتند.
applications in human geography,in:Geographical Analysis, 86-15,7 (5)-ضمنا نگاه کنید به دو اثر دیگر هینز به شرح زیر: -A note on dimensions and relationnships in human gegraphy."