خلاصه ماشینی:
"تجربههای آزاد نجمه زارع هم مثل خیلیها رفت اما ماند و رفت زمین و نقشهی جغرافیای مصنوعی جهان به خدمت صدها خدای مصنوعی تو از پیادهرو آرام و تلخ میگذری میان این همه آدم نمای مصنوعی نگاه میکنی آن سوی گلفروشیها به طرح مردهی آلالههای مصنوعی دوباره رقص شبانگاهی مترسکها نگاه و خندهی بیمحتوایی مصنوعی تویی و دلخوشی عکسها و خاطرهها چفیهای و پلاکی و پای مصنوعی هنوز داری از اندوه شهر میگذری پیادهرو،تو و این مردههای مصنوعی فرامرز راد ای گذشته از حالا،ای تو حال آینده خندههای تو گریه،گریههای تو خنده *** گفت و ریخت در فنجان چشم قهوهاش را، زن سپس تعارف کرد از شکاف رو بنده: قهوه میفروشم من،چشمهای تلخم را چند میفروشی زن،از تو میخرم بنده -چند میخری؟پر کن."