چکیده:
در تفکر ایران باستان و شاهنامه همواره جدال بین خیروشر وجود داشته است.در داستان سیاوش که حاصل همین تفکر است؛سیاوش که نماد نیکسیرتی(نماد خیر)است.براساس بدخواهی و حسادتهای بیاساس اطرافیاناش(نماد شر)قربانی و خوناش ریخته میشود. قطرهایی از خون او بر زمین میچکد و گیاه پر سیاوشان سر از خاک بیرون میآورد.همچنین مردم هر ساله مراسمی جهت تکریم او برگزار میکنند که به آن سووشون میگویند و اسلوب این مراسم بعدها در مراسم تعذیه کاربرد داشته است. *** شاهنامه همواره عنوانیست که ذهن هر ایرانی را به سمت و سوی قهرمانی،پاکی و حتا شر رهنمون میشود اما در میان داستانهای شاهنامه سیاوش شخصیتی جالبتوجه برای منتقدین بوده که بارها نقد شده است. در مطالب حاضر سعی کردهام،نقدهایی مورد استفاده قرار گیرند که منتقد به تمامی شخصیتها و جوانب در داستان پرداخته باشد.بعضی از نقدها روانشناسانه،بعضی حماسی و بعضی ادبی- تاریخی بودهاند،البته جنبهی نقد داستان بسیار مختصر است و قضاوت نهایی به عهدهی خواننده خواهد بود. در بیان متن منثور داستان،کتاب آقای محمد علی اسلامی ندوشن«زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه»را مدنظر داشتهام.همچنین مراسم سوگ سیاوش و تأثیرگذاری آن بر اسلوب عزاداری کنونی و سایر رسوم اقتباس شده از این آیین در ایران و بررسی تطبیقی با داستانها و استورههای ادیان و تمدنهای مختلف و پیشنیهی حضور اسطورهی سیاوش در فرهنگ ایران به طور اجمالی عنوان گردیده است.
خلاصه ماشینی:
"»(بهار،3731؛54) فرازهایی از داستان زندگی سیاوش الف)آغاز زندگی سیاوش نیز مانند آن دسته از پهلوانانی که با سرنوشت خاص و برای مأموریت خاص به دنیا میآیند،برای آمدنش مقدماتی فراهم میگردد که همراه با غرابت است؛مادر سیاوش که در ابتدا خود را از خویشان گرسیوز(برادر افراسیاب پادشاه تورانزمین)معرفیمیکند،بهطور غیرعادی (به تصویر صفحه مراجعه شود) در شکارگاهی نزدیک مرز توران توسط،گیو و گودرز(سرلشگران سپاه کاووس پادشاه ایرانی) یافته میشود،هریک از سرلشگران کوشش میکند تا بر وی دست یابد،اما چون زن تسلیم خواست ایشان نمیشود و بین آن دو بر سر این امر اختلاف میافتد،وی را نزد کاووس میبرند تا او حکم کند که زن از آن کدامیک میتواند شود.
سپس شرم و باک را کنار میگذارد و سر جوان را تنگ دربرمیگیرد،سیاوش از این سودای اهریمنی سخت به دور است: نه من با پدر بیوفایی کنم نه با اهرمن آشنایی کنم همان به که با او به آواز نرم سخن گویم و دامش چرب و گرم سیاوش برای فریفتن سودابه وعدهی به انتظار نشستن برای رشد دختر سودابه و ازدواج با دخترش را میدهد اما در دل میاندیشد که با دختر وی و از دودمان زنی که کاووس را روزی به بند کشیده بودند،هرگز پیوندی نخواهد داشت(در ایران باستان دروغ گفتن گناهی نابخشودنی است و این پرسش پیش میآید که چرا سیاوش به جای دروغ راهحل مناسبتری انتخاب نمیکند)؛سودابه نیز در دل شاد و خرم میشود."