خلاصه ماشینی:
"نزدیک منزل از جلو سم اسب شاه،ماهی از آب جستن کرد،خود را به ساحل انداخت؛و هرچه خواست دوباره جستن کند و داخل دریا شود نشد من خیلی تعجب کردم،به دو جهت:اولا اینکه این قسم ماهی کنار دریا پیدا نمیشود!اگر هم باشد،در وسط دریا در قعر دریاست!ثانیا به اینطور که نزدیک سم اسب شاه بیفتد خیلی تعجب بود!از روز خلقت آدم و عالم چنین مقدور بوده است که این ماهی در سرخوان پادشاهی گذاشته شود!
نصف شب به جهت کاری از منزل بیرون آمده بود میبیند کولهبار هیزم مشتعل شده نزدیک میرود میبیند هیزمها مشتعل است،اما حرارت آتش ندارد.
شاهزاده ریش بلند و عمو بودند مات بمن نگاه میکردند مثل اینکه من مسلمان نیستم به این حالت افتادم و این اشخاص برای تماشا آمدهاند!خلاصه بقسمی بدحال بودم که یقین به مرگ داشتم شهادت خود را گفتم.
بهانه به دست شاه آمد است که یک روز را تماما تلف کند!"