چکیده:
وینگنشتاین در مقدمهء رسالهء منطقی-فلسفی1به صراحت از گوتلوب فرگه یاد میکند و از وام خویش به وی سخن میگوید:در هشت دههء گذشته سنتی در تفسیر رساله شکل گرفته است که به خوانش ما بعد الطبیعی رساله همت گمارده است و از این اثر که به باور نویسندهء آن اثری ضد ما بعد الطبیعی میبوده تصویری یکسر متفاوت با رهیافت نویسندهاش ترسیم کردهاند و تفسیری هستیشناختی و بدینسان کژتاب به دست داده است.در دهههای اخیر موازی با این سنت، گزارش اقلیتی از رساله پا به میدان گذارده است که با پیجویی آرای فرگه در کتاب و بازکاوی تاثیر وی در شکلگیری ساختمان اثر درصدد بازیابی جوهر ضد هستی شناختی آن برآمده است.این مقاله نیز در همین سمت و سوی با نگاه به «اصل بافت»فرگه،به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای فرگه برای فلسفهء معاصر،به نشان دادن فضای غیر ما بعد الطبیعی رساله و بدینسان کژروی تفسیر متعارف میپردازد.
خلاصه ماشینی:
وی در دفتر چهارم جستاری در فهم بشری چنین میگوید: «آدمی پیش از آنکه گزارهای بیان کند باید واژههایی را که میخواهد با آنها گزاره بسازد بداند چرا که در غیر این صورت درست همانند طوطی سخن گفتنش چیزی بیش از تقلید کردن صداها و اصواتی که از دیگران آموخته است نخواهد بود» (Lock,1959:2/298) .
باری،مفسران ما بعد الطبیعی رساله به واسطهء پیشفرضهایی نادرست اعتقاد به اینکه ویتگنشتاین در کتاب نادانسته به همان جایی رجوع کرده است که قصد دوری از آن را داشته،یعنی ما بعد الطبیعه، کتاب را با تناقض و ناسازگاری ریشهای درآمیخته یافتهاند،به نظر میرسد خوانش ما بعد الطبیعی در فهم درست کتاب ناتوان است؛این تفسیر با فرا افکندن تناقضی درونی که خود به خاطر غفلت از اصل بافت با آن دست به گریبان است(یعنی ما بعد الطبیعی بودن کتابی که جان سخن آن پرهیز از ما بعد الطبیعه است!)بر محتوای کتاب و متناقض نمایاندن آرای مؤلف، نخست هیئتی ناموزون از کتاب پیش مینهد و سپس میکوشد جامهای یکدست از تفسیر بر این پیکر از شکل افتاده بدوزد!
این اصل با گردشی کپرنیکی به سوی گزاره و بدینسان با به دست دادن تعریفی تازه و بیسابقه از زبان،زبان را از هرگونه ما بعد الطبیعه و فرض وجود اعیان ثابتی برای تأمین امکان آن بینیاز میکند و به این ترتیب زبان،از هستیشناسی،را به عنوان یگانه موضوع کار فیلسوفانهء کتاب تثبیت مینماید.