خلاصه ماشینی:
"دیده میشوی پشت برگها فتنه جای دیگر است بگو باران نیاید آفتاب نتابد رنگینکمان اتفاق ساده باشد بگو آردوش2بزرگ نشو پرومته3بردارد به خدایان بسپارد آتش را آدمیزاد پابرهنه میرود کفش هم که میپوشد جهان را وارونه میبیند تازه چه فرقی میکند آتش درون این کوههاست میخواهی شکاف برندارد کوهها طرحهایت را پنهان کن شیاطین تو رهایم نمیکنند گیسوان رمیده از زیر روسری دنبالم میکنند به معصیت بزرگ میخوانند پرده برافکندن آبشار دیدن ماه اندوهگین میشود اینگونه که تو میرقصی هراسم به تأخیر میفکنی سلههای سنگین اول صف میگذاری میگذاری نفر اول باشم میگذاری شادی موج بزند سرازیر شود برگردد سربالا برود و من که آوازی ندارم ابو عطا بخوانم دیر نشده کاری کن نقشهای تو رؤیای مرا دنبال میکنند من رؤیاهای برادرانم را میشمارم منجوقهای خواهرانم را تو سبدها را پر کن میخواهی فراموش کن حرفهایی را که نگفتم!"