خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) داستان ایران تهمانده،با مژههای بلند برگشته *دو داستان از امین فقیری مرد که پشت پنجره رفت روی درخت چنار خشک تعدادی کلاغ را دید که باقیمانده برگهای خشک را میتکاندند.
بحث بر سر این بود که در این صد ساله تأثیر عوامل خارجی بر دولتمردان ایران تا چه حد بوده است.
روی هر صندلی یکی نشسته بود.
یکی از آنها داشت برای خودش زمزمه میکرد:تو که نیستی من باید فقط تلفنهای تو را جواب بدهم.
صد بار به خودم گفتهام کتاب را دست هر کس که دادم لااقل اسمش را یادداشت میکنم.
3-حالا هم ماندهام که این دو کتاب را به چه کسی امانت دادهام.
یکی از آنها موضوع خوبی دارد.
دو چشم سیاه درشت روی صندلی است.
41-میخواهم صدایش بزنم،اما فکر میکنم گرویی خوبی است.
51-معلوم نیست چند سال گذشته باشد،اما درست روی صندلی روبهرویم دو چشم سیاه درشت را میبینم،البته با مژههای بلند برگشته."