خلاصه ماشینی:
"روزنامه را از زیر انگشت فلش پسر کشید و جر داد.
-مگر دست خودت هست نپوشی،کی گفت هستی؟ -داد نزن خرچنگها فرار میکنند.
پسر دکمه آهنی را باز کرد.
موجب بعدی بلند بالاتر نشده فرار کرد و نشست پشت میز.
موهای دختر روی میز ولو بود.
-کجای این جنازه شربت است؟ -میخواهی مریضتر از این شوی؟ چند نسخه روزنامه فهرست توضیحی بیماریهای پسر روی میز بود.
دستاش بفهمی -نفهمی بلندتر از دست لباس آهنی بود.
دست لباس آهنی را نگاه کرد.
قورباغهها توی سطل آهنی بودند.
شمع تولد دختر بلند و زیبا و سالم کنار شمع تولد پسر،زیر میز سنگی بود.
اشک دختر را حالا باور کرد و راه گرفت شمع پسر را فوت کرد.
موجها که نشست کردند،دریا که آرام گرفت نوبت موجفرشها شد تا زیر پای پسر و دختر میآمد.
پسر بیل را توی سطل،خالی کرد.
پسر صدف را قاپ زد و سوت کرد توی دریا."