خلاصه ماشینی:
"مرد لال (به تصویر صفحه مراجعه شود) شروود آندرسن ضیاءالدین ترابی داستانی است که نمیتوانم بگویماش.
دومی مردی است که ریش خاکستری و بلندی دارد.
مرد سومی هم در آنجاست که نگاههای شروری دارد و با عصبیت در طول اتاق قدم میزند و دستهایش را به هم میساید.
یادم میآید که مرد چهارمی،وارد خانه شد،یک مردسفید پوست ساکت.
مردچهارم،مرد سفید پوست به طبقه بالا و پیش زن رفت،جایی که زن انتظار میکشید.
چهقدر خانه ساکت بود و ساعتهای خانه همسایهها چهقدر با صدای بلند تیک تاک میکردند،خودش حکایتی است.
وقتی که مرد سفید پوست ساکت به نزدیکیاش رسید،زن جلو پرید.
مرد سفید پوست چیزی نگفت.
مرد ریش خاکستری سعی کرد دنبالش بکند، ولی خیلی زود خسته شد؛روی زمین دراز کشید و خوابید،و هرگز از خواب بر نخاست.
شاید،مرد سفید پوست ساکت،مرگ بود.
مرد شرور و ریش خاکستری،هر دو به فکر وامیدارند.
میتوانستم در دنیا بدوم و داستان شگفتانگیزی بگویم و دیگر لال نبودم."