خلاصه ماشینی:
"آیا کسی از ما میترسد و حساب میبرد؟خود را کامل و فرزانه میدانیم و دیگران را ناقص و نارسا؟میترسیم و به جای عمل شکایت میکنیم؟دنبالهرو هستیم؟همچنین در خود یا با خودیم؛برون نگریم و با چوب داوری دنبال این و آن هستیم،از خود فاصله داریم و در پی ارشاد دیگری و از خود بیخبر یا دروننگریم؟مسؤولیم یا در بند سرخوشیهای کودک و ارمان و طبعا مسؤولیتگریز؟کارهامان افراط است و تفریط و متأثر از سرکوبی ابرمن یا به خواست منی متعادل و پرتوان؟تمام اینها به این بستگی دارد که گوهر هستی ما چیست و من در پیوند با نیروهای فرمانده درونی دارای چه منزلت و پایگاهی هستم.
پس خودکامگی و زورگویی روانی و سیاسی به سبب ناتوانی نهاد من در ملتی قوام میگیرند؛زیرا اگر من توانا و رشد یافته و سالم باشد میتواند با مکانیزمهایی که همان سازوکارهای دموکراتیک درونی هستند میان خواستههای او(کودک)و من برتر(وجدان)و سرانجام واقعیتهای بیرون یعنی ارزشهای اجتماعی،به سازش و مصالحه برسد.
اندیشه و اقتدارگرایی در جوامع عقب مانده در دوران پیش مدرن،ماهیت طرز فکر با ساختار شخصیتی اقتدارگرا چندان در کشاکش نبود؛یعنی شیوه تفکر وسیلهای برای معرفت شناخته نمیشد، بلکه بیشتر آلت و وسیله عمل به شمار میرفت، چنانکه ماسون اورسل در کتاب فلسفه در مشرق آورده است"قدمای هند فکر را به قدر فعالیتش ارج مینهادند"4شناخت از راه اشراق به دست میآمد و پای استدلالیون سخت چوبین بود."