خلاصه ماشینی:
"دستی بر پیکر دختران آب داریوش مغمار عاشقانههایم را از پوست شفاف تو میگیرم وقتی نور بر آن میتابد و لحظهای جهان از حرکت باز میماند ای چاقوی فرو رفته در گودال زنگار را که بر میداری و خون فواره میزند از میان سینه من پرندگان بیباک و برهنه در هم میآمیزند بر شاخهها و عمیقترین ریشههای گیاهان بیرون میآورند سر از خاک پس بیهیچ خاطرهای عجیب نیست اگر نمیبرم از خاطر تو را همانطور که نمیگذارم دیگران ببرند از یاد که آنقدر زیبا هستی!
نه آنقدر زیبا که به یادت میآورند (به تصویر صفحه مراجعه شود) (به تصویر صفحه مراجعه شود) رودهای تند هاتف وقتی که تکهتکه بخواهمات در محض بسیط اندازه میشوی با یک تعلق عینی از راستای غرایز ممهور میگذری و کلیت مفهموم را با تکههای مضطربات وزن میکنی.
وقتی که تکهتکه بخواهمات سیلاب میشوی وچینی پوست را زیر ضرب میگیری به انگشتات و کر میشوی کر میدهی جداره بیرونی اضطراب را به شستن اندامات در رودهای تند."