چکیده:
بازگشت به منشأیی واحد،در سرشت خود،اشتیاق به«وحدت»و«کل» را مستور ساخته است.بر هم نهاد این«خاستگاه باوری»و «وحدت گرایی»،دستیابی به نگرش«ضد تاریخی»در چشم انداز اسطورهای است؛در چنین جهانی،انکشاف ابدیت با«انکار تاریخ»پیوند میخورد. اسطوره،نه صورت ابتدایی و خام بینش بشری،بلکه منطق قالب بشر جاویدان و مقدس است؛منطق«خاستگاه»و«تکراری»که در ساختار دقیق و یکپارچهاش،هر امر جزیی را به مرتبهء«دال ابدیت»بر میکشد. ضرورت و قطعیت این منطق،تنها در قیاس با پارادایم تاریخی فهم میشود. «خواستگاه باوری»اساطیری در پی آنست که کثرات و تفاوتها را در یک اصل و سرچشمه گرد آورده و بدین ترتیب آنها را به هویتهای جاودانه و نمونههای مثالی بدل سازد؛هویاتی که همان طبایع یا راز بی زمان اشیا هستند.هر رویداد همان نادرهء نخستین است.همین رجعت و
خلاصه ماشینی:
"به اجمال میتوان خاطرنشان کرد که برای اینکه شیء یا رخداد محدود و محصور در زمان و مکان خاص و کیفیت و حالت فردی نباشد،باید به توان ابدیت برسد و با تکرار بینهایتاش و اینهمانی با گوهر نخستیناش از جزئیت و خاص بودگی خویش خارج شده و به یک شیء یا نمونهء مثالی و نوعی بدل گردد:یعنی آنچه«اکنون»و «اینجا»رخ داده،هیچ پیوندی با اینجایی بودن و اکنونیتاش ندارد،بلکه متعلق به ابدیتی است که به نحو نامتناهی مکرر شده است.
لذا در بینش ابراهیمی چون شکاف میان این دو جهان وجود دارد و ما موجوداتی هبوط کرده از ابدیت هستیم و تنها به وساطت نیرویی میتوان پیوند ایجاد کرد،همواره پرسش از«ربط امر حادث و امر ازلی»یا به تعبیری دیگر«نسبت زمان تاریخی با ابدیت»گشوده است.
در واقع،اگر تاریخ همواره در جستجوی اتوپیاست،در جهان اساطیری از هماکنون ما در اتوپیا بسر میبریم،اما در منظر ادیان ابراهیمی،اتوپیا آن چیزی است که در پایان تاریخ حقیقت پیدا خواهد کرد و آدمی اکنون فرسنگها از آن دور افتاده است،پس زمان باید به پیش رود تا این عدم تقارن تاریخ و ابدیت یا غیب و شهادت از میان برخیزد و در ملکوت خداونداین دو به وحدت برسند.
هر چند که دیگر شاید کنش معطوف به ابدیت،در جهان امروز تنها به کنشی زیبایی شناسانه در عرصهء ادبیات و هنر تقلیل یافته باشد،چرا که مرجع عینی آن دیرگاهی است که از دست رفته است،اما یک چیز را هرگز نمیتوان فراموش کرد:اینکه هنوز چنین میلی بنحو مستتر و خاموش در انسان مدرن زنده است،گواه آنست که زندگی هیچگاه از اساطیر تهی نبوده است."