خلاصه ماشینی:
"مدیران سازمانهای کوچک عمدتا راه را بر افراد عقبمانده و کمهوش سد کرده و افراد دارایهوش سرشتی بالاتر از میزان عادی نیز راهی به این سازمانها ندارند.
در این میان وظایف مدیریت کلان در زمینه جستجوگری برای یافتن افراد دارای هوش سرشتیبالا و برنامهریزی برای استفاده از توان ذهنی سرشار آنها پررنگ میشود.
اما واقعیت این است که اکثریت مردمدر میانه منحنی و در محدوده هوش عادی قرار دارند.
در این مرحله و گذر توانهوشی از حالت فردی خارج شده و در فرایند تعادلجوییو متعادلسازی جنبه اجتماعی به خود میگیرد.
در واقعهوش سرشتی تکتک افراد در فرایندی ویژه به عاملی برایمتعادلسازی تبدیل شده که رهآوردهای آن دیگر در دایرهفردیت قرار نگرفته و تبعات و پیآمدهای اجتماعی دارد.
در نهایت کنترل عواطف و بهکارگیری مهارت ارتباطی در سازمان نمود پیدا کرده و مفهومنوین دیگر هوش یعنی هوش سازمانی را شکل میدهد.
در مقوله هوش اجتماعی بهکارگیری نرمافزارها و ابزارهایالکترونیکی برای جمعآوری اطلاعات و پردازش آنها اهمیتو رواج گسترده پیدا کرده است."