خلاصه ماشینی:
"اینهمزیستی اگر باعث گردید که مسکو در تلاشهای خود به منظور یک پارچه کردن تودههای درحال رشد مسلمانان آسیای مرکزی در یک قالب کلی به صورت بخشی از«مردم شوروی»ناکامبماند،لیکن بیش از یک قرن تسلط روسها و متجاوز از هفتاد سال کوشش برای رواج فرهنگشوروی،جهت سنجش فکری از سوی حکومتهای پیدرپی در جریان بوده است،با این همهبه نظر میرسد که این مردم هنوز به همان اندازه از واقعیت و اهداف روسیه فاصله دارند که درآغاز حکومت شوروی فاصله داشتند.
بررسی مسائل مربوط به توسعۀ فرهنگی و چگونگی توسعهیافتگی یا نیافتگیجمهوریهای منطقۀ آسیای مرکزی،هنگامی میسر است که اوضاع اجتماعی،سیاسی وفرهنگی این کشورها،بنا به تاریخ و تحول تاریخی جوامع نامبرده مورد مطالعه قرار گیرد و برایتحلیل و سنجش مؤثر این مسائل،باید به بعد تاریخی آنها بیشتر توجه شود،زیرا فقط از اینطریق میتوان دریافت که نیروها،کششها،ناهماهنگیها و تضادهایی که کشورهای این منطقه را دربرگرفته،چرا و چگونه پدید آمده و هم اکنون در وضع این کشورها چه اثراتی دارد،و هرگونهسیاست اقتصادی-فرهنگی تا چه میزان وابسته به این عوامل است.
سئوال مطرح شده در اینجا این است که آیا کشورشوروی سابق چنین حقی را داشته است که فرهنگ یک سری کشورها را تحت نفوذ خود تغییرداده،بدین ترتیب آنها را از جهت فرهنگی عقبمانده،و از لحاظ اجتماعی توسعهنیافته باقیبگذارد؟ نگاه دیگر از بعد دیگر بدین مقوله و نقش تعلیم و تربیت در تحولات اجتماعی نیاز بهیک تئوری توسعه رانشان میدهد.
توسعهفرهنگی برای جمهوریهای آسیای مرکزی،زمینههای تحرک اجتماعی را فراهم میکند وکوششهای آنها را در راه پیشرفت با نتیجۀ مثبت روبهرو میگرداند،و اگر این کشورها باجریانهایی که در راه توسعۀ فرهنگی که در جهان رخ میدهد،به صورت انفعالی برخورد کنند،وبر فرهنگی پویا و آفریننده تکیه نزنند،هم از توسعۀ اقتصادی راستین محروم میمانند و هم بایدبه قبول آثار ناخوشایند آن در فرهنگ ملی خود تن در دهند."