چکیده:
مکانت رفیع و ب ی بدیل انس ان در ه رم هستی و س ی ادت و سروری بلامنازع ا و
بر مجموعه ی کائنات همواره در کانون توجه مکاتب ا لا هی و اندیشمندان جوام ع
مختلف بشری واقع گردیده، به گون ه ای که ب ه رغم جرم و جثّ ه ی صغیر ش ، از حیث
توانمندی ها و قابلی ت های وجودی، مضاهی عالم کبیر ، بلکه روح آن قلمداد شده
است.
پیشینه ی تقریر نظا م مند نظریه ی تناظر عالم صغیر و عالم کبی ر در تاریخ فکر و
فرهنگ بشری ، به فلاسف ه ی یونان باستان، و در حوز ه ی اسلامی ، به اخوا ن الصفا باز
می گردد. حکیم افضل الدین کاشانی نیز در زنجیر ه ی بزرگان سنّت عقلانی اسلامی و
حکمای الا هی، از زاوی ه ای متفاوت، که سخن او را ممتاز از پیشینیان م ی سازد، به
طرح این اندیشه پرداخته است.
تناظر انسان و جهان از ن گ اه حکیم کاشانی از کمال آن دو جدا نیس ت . کمال
عالم به معقول شدن نزد نفس ناطق ه و کمال نفس ناطقه د ر دانایی به صور معقول
است و ثمر ه ی دانایی وصول به لقای ا لا هی است . چنان چه طبیعت کامل انسان
استعداد ویژه ی خود یعنی خرد را بارور سازد، با ادراک صور معقول و کلّی م و جودات،
حقایق همه ی آن ها را به نحو بساطت در خود منطوی م ی یابد و با رجوع به حقیقت
مطلق عالم، سلسل ه ی هست ی را بدو باز م ی رساند. کنش و کارکردی چنین فراگیر و
توانمندانه، ج ز با عقیده به دارا بودن قابلی ت های هم ه ی اصناف و مراتب خلقت و
تطابق و تناظر انسان با جهان، متصور و پذیرفتنی نیست.
تضاهی عالم صغی ر و عالم کبیر در اندیش ه ی افضل الدین، در دو سطح و ساحت
مطرح است : کلّی و ج ز یی. در ساحت نخس ت ، انسان و جهان متناظرا دارای کلّیه ی مراتب هستی بر اساس میزان آگاهی و پیدایی قلمداد شده اند. این مراتب از حق
نشات گ رفته و در نهایت بدو با ز می رسند. در ساحت دو م ، سخن از اندا م وارگی جهان
است. در این مقا م ، انسان و جها ن از دو حیث جسمانی و نفسانی، در شکل، ماهیت و
کارکرد، جزء به جزء با یک دیگر مطابق و متناظر فرض شد هاند.
در این مقاله کوشیده ایم پس از ارائ ه ی گزارشی کوتاه از پ یشینه ی تاریخی ای ن
موضوع بر پایه ی دیدگاه ممتاز حکیم کاشانی در باب ارتباط وثیق خودشناسی و
جهان شناسی، نظریه ی تناظر عالم صغیر و عالم کبی ر در نظام فلسفی او را بررسی
کنیم.
The transcendental and unique status of Man in the pyramid of existence and his indisputable supremacy over the whole body of creation have always been the focal point of consideration of divine schools and thinkers of different societies. Hence، in spite of man’s small body، respecting to its merits and potentialities، his being has been corresponded with Cosmos and even considered as the soul of it.
The background of systematic explanation of this idea goes back to the philosophers of ancient Greece and، in the Islamic world، to Ikhwān-al-Safā. Hakim Afzaloddin -i- Kāshāni has also discussed the theory but from a different and distinguished perspective.
Correspondence of Man and Universe، in the eyes of kāshāni، is not separate from their perfection. The perfection of the universe is to be conceived by the rational soul and the perfection of rational soul is nothing but knowing the intellectual forms and the fruit of knowing is Union with God. If the perfect nature of man enhances his unique faculty i.e. intellect، through perceiving the universal and intellectual concepts of creatures، he can comprise their truths completely، and then by ascending towards the Ultimate Reality of universe، he returns the chain of existence to Him. Such a comprehensive and potent function is not acceptable and conceivable unless we believe in the correspondence of Man and Universe.
Correspondence of Microcosm and Macrocosm، in Afzaloddin،s view، has been dealt with two different planes: General correspondence and particular correspondence. On the first plane، Man and Universe have the whole levels of existence. These levels originate from God and ultimately refer to Him. On the second plane، the universe is likened to an organism. Here Man and Universe، in terms of form، nature and function، are in perfect harmony، materially and spiritually.
In this paper، an attempt has been made first to present a brief background of the theme، then to examine it in the philosophical system of Afzaloddin kāshāni based on his excellent view on the firm relation of self- knowledge and God- knowledge.
خلاصه ماشینی:
درخت ممنوعه در متون یهودی و اسلامی منصور پهلوان1، سید عبدالمجید حسینی زاده2* 1 1استاد دانشگاه تهران،2استادیار دانشگاه پیام نور مرکز مهریز (تاریخ دریافت مقاله: 4/8/1388 ـ تاریخ پذیرش نهایی: 26/7/1389) چکیده یکی از معارفی که نقش مهمی را در عقاید پیروان سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام ایفا کرده موضوع باغ عدن (بهشت آدم) و درخت معروفی است که در این باغ قرار داشت (در اسلام یک درخت و در یهودیت و مسیحیت دو درخت، یعنی درخت حیات و درخت معرفت).
در برخی از کتابهای قدیم نیز درخت حیات با «شریعت» یکی دانستهشده، به عنوان مثال در همه ترگومهای فلسطینی در ترجمه کتاب پیدایش (3: 24) آمده است که شرع برای هر کس که در راه آن رنج ببرد یک درخت حیات است، و چنین کسی در جهان آینده [برای همیشه] زنده میماند (Targum Neofiti, 63,64; McNamara, notes, in ibid; Targum Pseudo-Jonathan, 31).
شگفتآور آن که در برخی از متون یهودی به جای یک یا دو درخت، به سه درخت اشاره شده و سخن ازدرخت سومی به نام «درخت رحمت» 3 نیز در باغ عدن به میان آمده است (Vita Adae 41:3) همه این مسائل علامت سردرگمی نویسندگان 1.
در برخی از روایات شیعی هم از «درخت حسد» سخن به میان آمده (عیاشی، 2/9؛ صدوق، 124؛ مجلسی، 11/164)، که آن نیز قابل تطبیق با درخت معرفت است، زیرا مطابق این روایات آدم به منزلت آل محمد (ص) حسد (یعنی غبطه) برد، که علم آن خاندان نیز داخل در این منزلت بوده است.