خلاصه ماشینی:
"و حرمان چیزی در دفتر عمر من وجود ندارد فقط زمانیکه بخواب میروم رؤیاهای دلانگیزیمیبینم بنظرم میآید حکم زندانی شدنم لغو شده و آزاد گشتهام!ولی وقتی بیدار میشوم حقیقترا باز در میان این دیوارهای ضخیم مییابم!زمانیکه انگشتان هنرمندی بروی تارهای رنجدیدهاممیلغزد برای او آنچه در دل دارم میگویم و از غم درونی خود میکاهم زیرا اگر نگویم میمیرم وکسی نمیداند موجود بدبختی در گوشهای جان میسپارد.
جفای دوست این قطعه نیز از آقای قاسم خاتمی دانشآموز ششم ادبی که از شاگردانی باذوق است،درج میشود {Sفرمان بسنگسار کسی داد حاکمی#کلکش بقصد کشتن او زد چنین رقم#بردندش از میان معابر کشانکشان#با فحش و ناروا که عجب نیست از خدم#هرکس گذشت زد بسرش پاره آجری#پر خون و خاک شد تن بیچاره متهم#یاری شفیق و یکدل و یکجان بر او گذشت#وز حال دوست شد دل او نیز غرق غم#چون چارهای ندید از انجام حکم زور#با خود گلی که داشت بر او کوفت لاجرم#بیچاره کرد از دل پر درد نالهای#با گردن کج و سر بر روی سینه خم#آمد به پیش یار وفادار مهربان#بر دامنش بمهر نهاد آن سر دژم#اشکش بچشم حلقه زد و عقدۀ دلش#راه گلو گرفت و چنین گفت بیش و کم:#«از سنگ و چوب رهگذران جای شکوه نیست#از درد آن گل تو فقط بود نالهام#آری بجای سنگ بمن گل زدی ولی#از دوست انتظار گلی هم نداشتم»S}"