چکیده:
مولوی، بنا به فضاهای فکری و هنری گستردهای که از خود به یادگار گذاشته است، در تحقیقات مربوط به ادبیات تطبیقی، اغلب از اقطاب محسوب میشود. تأثیرپذیری مکاتب ادبی غرب از عرفان ایرانی – اسلامی و به ویژه مولوی، مشخصا از جریان باروک، سمبولیسم و سوررآلیسم قابل پیگیری است. دورۀ «دگردیسی رمان» در اروپا پس از تجارب متعدد مکتبها، و با پشتوانهای غنی از اساطیر تا اگزیستانسیالسم، اگر در چند خصیصۀ بارز خلاصه شود، مسلما مهمترین خصیصهاش «جریان سیال ذهن» و زبان مرتبط با آن – زبانی پر رمز و راز و نمادین و دشوار، و گاه ظاهرا بیمعنی - است. جیمز جویس، بزرگترین و تأثیرگذارترین رمان نویس سبک جدید، از نظر درگیری آثارش با سیلانات ذهنی و تبعات هنری حاصل از آن، در مقام مقایسه با مولوی میتواند نکات جالب توجهی را در حیطۀ تشابهات اندیشه، فرم، زبان، تاریخ و فرهنگ آشکار کند.
خلاصه ماشینی:
"توجه به این نکته ضروری است که مثنوی مولانا و غزلیات شمس، هرگز به پایان نرسید و فقط مرگ مولانا بود که به غلیانات روحیاش در زمین پایان داد: غزل بیسر و بیپایان بین که ز پایان بردت تا به سران (مولوی، 1378، ج4، غ2025) «همیشه در جریان و سیلان بودن» ذهن و روح مولوی در آثارش، اگر مشابهی در ادبیات اروپا داشته باشد، بیشک آثار جویس، مخصوصا «اولیس» و «شب زنده داری فین گن ها» ست.
تشابهات معنوی و عمقی تخیل آزاد و رسیدن آن به جریان سیال ذهنی، ارتباط با ضمیر ناخودآگاه فردی (مکاشفه) و جمعی (توجه به اساطیر)، و مسخ و نسخ عناصر در اثر ادبی، نمونۀ روشن تشابهات موجود بین آثار جویس و غزلیات شمس یا مثنوی است: آمد ندا از آسمان جان را که باز آ الصلاسمعا و طاعهای ندا هر دم دو صد جانت فدا جان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحبایک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل أتی (مولوی، 1378، ج1: غ17) یا: طاق و ایوانی بدیدم شاه ما در وی چو ماهغلبۀ جانها در آنجا پشت پا بر پشت پا نقشها میرست و میشد در نهان آن طاق را رنگ رخها بیزبان میگفت آن اذواق را (همان: غ151) یا مکاشفهای سمعی از عالم ارواح: بانگ ارواح به من میآیدبا که گویم به جهان محرم کو که بگو حالت این بیصورانچه خبر گویم با بیخبران (همان، ج4: غ2025) یا ارتباط با ناخودآگاه فردی بشر که بیقرار پروردگار است: هرگه ز تو بگریزم، با عشق تو بستیزمچون بر روم از پستی، بیرون شوم از هستی اندر سرم از شش سو سودای تو میآیددر گوش من آنجا هم هیهای تو میآید (همان، ج1: غ620) و یا توجه به اساطیر، در بیان خاطرات و دلتنگیهای روحی: زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست (همان: غ441) و نیز معشوق در حال نسخ مولوی که در سرتاسر هستی ساری و جاری است: آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمدآن ترک که آن سال به یغماش بدیدیآن یار همان است اگر جامه دگر شدآن باده همان است اگر شیشه بدل شد امسال در این خرقۀ زنگار برآمدآن است که امسال عرب وار برآمدآن جامه دگر کرد و دگر بار برآمدبنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد (همان، ج1: غ639) تخیل سرکش جویس، زیربنای اصلی تمام آثارش شمرده میشود؛ تخیلی خواب آلود و جاری در حوادث واقعی سرگذشت خود جویس."